بسم الله الرحمن الرحیم. «دو برادر در روستای یزدل زندگی می کرده اند به نامهای رمضانعلی و قربانعلی چون به شغل عطاری اشتغال داشته اند معروف به عطار بوده اند. این دو برادر پدران طایفه های رضوانی و روحانی یزدل هستند. که شهیدان رحمت الله روحانی و علی روحانی و حسین روحانی و حسین زیارتی و محمدرضا و مهدی رضوانی از نوادگان آنها هستند.» قربانعلی: طایفه روحانی ها«عطار» « قربانعلی صاحب یک فرزند پسر به نام حسن و یک فرزند دختر به نام خدیجه می شود. از همسر وی اطلاعی در دست نیست. حسن چون آدم متدینی بوده است و یک سفر هم به خانه خدا داشته است فامیلی روحانی را برایشان انتخاب می کنند. خدیجه در نشلج ازدواج می کند. و درهمانجا هم فوت می کند. اما حسن با خانمی به نام سوری ازدواج می کند آنها فرزندی داشته اند به نام ماشاالله، ماشالله صاحب سه فرزند پسر می شود به نامهای لطف الله، علی آقا و قاسم،. قاسم: پسر سوم حسن با خانم سلطان رضوانی ازدواج می کند که حاصل ازدواج آنها یک فرزند پسر بنام جلال روحانی و پنج دختر بنام خانمها حیات، کفایت، زهرا، نیاره، و خانمناز می باشند. آقا جلال با دختری از خانواده حاج حیدر حیدریان، بنام فاطمه ازدواج می کند که حاصل این وصلت سه فرزند پسر می شوند.» « در روزهای سرد زمستان سال 1345 در روز پنجشنبه مصادف با 9/9/1386ه- ق در خانواده ای متوسط و مذهبی روستای یزدل فرزند پسری به دنیا آمد که اسم او را حسین گذاشتند. پدر و مادرش در همان کودکی، بار سفر را بستند و راهی تهران شدند و در شهر ری ساکن شدند. او دوران ابتدایی و راهنمایی را با استعداد بالا گذراند. دوره راهنمایی او با قیام امام خمینی «ره» و شروع انقلاب اسلامی ایران مصادف شد. حسین هم در راهپیمایی ها پر شکوه شرکت می کرد. بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج به فرمان امام خمینی «ره» یک دوره آموزش نظامی را در تهران گذراند. و به عنوان نیروی عملیاتی بسیج سپاه از تاریخ 10/8/1359 تا تاریخ 10/11/1359به منطقه سیستان و بلوچستان اعزام شد و در آنجا خدمت کرد. بعد از آن به کاشان آمد و از تاریخ 17/3/1360تا 15/4/ 1360 یک دوره آموزش نظامی را در این شهر گذراند. و از تاریخ 16/6/1360 تا 9/8/1360 در قسمت عملیات بسیج کاشان به گشت و نگهبانی مشغول شد. در تاریخ 10/8/1360عضو سپاه کاشان شد و مسئولیت انبار تدارکات آن را به عهده گرفت. در سپاه کاشان مشغول خدمت در رده های مختلف بود. همزمان عضو پایگاه بسیج جوادالائمه شهرستان ری بود. حسین به تحصیلات خود نیز ادامه می داد. در تاریخ 11/2/1361 برای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تهران انتقالی گرفت. و فرمانده گردان در لشکر ولیعصر (عج) شد و درعملیات های متعددی مثل والفجر مقدماتی، والفجر1 در منطقه فکه، والفجر2 در پیرانشهر، والفجر3 در منطقه مهران، والفجر4 در منطقه مریوان و پنچوین و والفجر5،6 شرکت کرد، در این عملیاتها چندین بار مجروح شد و در بیمارستانهای اصفهان و شیراز بستری شد. او در این اواخر مسئول تدارکات لشکر محمد رسول الله (ص) تهران در پادگان دوکوهه بود. در سال 1363 پدر بزرگوارشان دارفانی را وداع کرد. و در جوار مرقد مبارک بی بی زینب (س) یزدل به خاک سپرده شد. با اینکه دو برادر کوچکتر از خودش داشت. و خانواده در غم از دست دادن سرپرست خودشان بودند. وظیفه اش را در قبال اسلام و انقلاب و کشور فراموش نکرد. و دوباره عازم جبهه ها شد. در نهایت در تاریخ 1/10/1364 برای حضور در میادین نبرد به منطقه فاو اعزام شد. و پس از 21 ماه حضور در جبهه ها در روز پنجشنبه تاریخ 24/11/1364 مصادف با 6/3/1406ه- ق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر مطهر او را با اینکه وصیت کرده بود. در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شود. به توصیه مادر بزرگوارشان بعد از چهار روز به یزدل آوردند، و پس از طواف در بی بی زینب (س) و وداع با پدرشان، در تاریخ 28/11/64 در گلزار شهدای یزدل به خاک سپردند. »
بسم الله الرحمن الرحیم. « بنام الله پاسدارحرمت خون شهیدان، با سلام و درود بر منجی عالم بشریت و با سلام و درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی و با سلام و درود و بر رزمندگان جان بر کف با سلام و درود بر سرور رزمندگان جان برکف. و با سلام درود بر سرور شهیدان آقا امام حسین(ع) چند کلامی به عنوان وصیت بر روی کاغذ می نویسم.» مادرعزیزم : «خدمت مادر عزیزم و برادران خوبم حسن و مهدی سلام علیکم، امیدوارم که حال شما خوب باشد. باری شاید این آخرین نامه من باشد که به دست شما می رسد. مادر بزرگوارم می دانم که در مدت این چند سال برایم زحمت کشیده ای، نمی دانم با کدامین زبان و با کدامین کلام از شما قدردانی کنم. ولی این را می دانم، که شما را خیلی اذیت کردم و از خود رنجاندم. از شما تقاضای بخشش دارم. شیرتان را حلالم کنید، و این را می دانم که بعد از فوت پدر بزرگوارم زندگی کردن خیلی برای شما مشکل شده است. تنها دلخوشی که شما بعد از فوت آن مرحوم داشتید، زندگی در کنار من و برادرانم بود. مادر عزیزم، اگر از دستورات شما سر پیچی کردم، مرا حلال کنید. بار دیگر مادرم، برای شما می گویم: که اگر شهید شدم مرا در بهشت زهرا در کنار دیگر شهدا دفن کنید، و اگر هم جنازه ام نیامد ناراحت نباشید.» برادرانم: « خدمت برادرم حسن سلام علیکم: امیدوارم که حالت خوب باشد حسن جان این چند کلام را از من به عنوان نصیحت بشنو، تا می توانی، همیشه و همه جا مونس غمخوار مادر بزرگوارمان باش و حرفش را به جان و دل بخر و ارزش قائل شو و راه شهیدان را ادامه بده، تا بلکه بتوانی در آن دنیا پیش اباعبدالله (ع) و پیش پدرش امیرالمومنین (ع) و پیش مادرش فاطمه زهرا (س) رو سفید باشی. ان شاالله. خدمت برادر کوچکم مهدی سلام علیکم: امید وارم که حالت خوب باشد. مهدی جان تو هم دَرسَت را بخوان و سنگر مدرسه را خالی نکن، که با درس خواندن شما مشت محکمی بر دهان ابر قدرت ها کوبیده می شود. مهدی جان همیشه مونس و همدم مادرجان باش و به حرفهای او گوش بده و بدان عمل تو بدون اجر نخواهد ماند.» راضی نیستم: «در ضمن از کسانی که با این انقلاب خوب نبوده اند و برای انقلاب کوشش نکرده اند و همیشه نق زده اند راضی نیستم که برای تشییع جنازه و برای مراسم کفن و دفن من شرکت کنند. مراسم مرا هر چه سادتر برگزار کنید.» حلالم کنید: «از مال دنیا هم چیزی ندارم که بخواهم چیزی بنویسم. در ضمن از همه کسانی که مرا می شناسند دوستان و آشنایان و اقوام و فامیل می خواهم که این حقیر را حلال کرده خصوصا خانواده گرامی خودم این حقیررا حلال کنید.» خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار. والسلام حسین روحانی 18/11/1364