بسم الله الرحمن الرحیم. « آقامحمد «محمدآقارضا» از همسر اولش دو فرزند پسر و سه فرزند دختر داشته است که یکی از دخترها به نام حشمت در سن هیجده سالگی فوت می کند. پدر خانواده پیش از ازدواج دوم به شغل کشاورزی اشتغال داشته است. محمد بعد از فوت همسرش با زنی پاک دامن و مومنه و زحمت کش بنام صغری از اهالی خزاق کاشان که در سن سه سالگی از پدر و مادر یتیم شده بود و نزد دایی خود زندگی می کرد ازدواج می کند. آنها از این وصلت صاحب سه پسر بنامهای رضا، حسن و عبدالله و یک دختر بنام فاطمه شده اند. خانواده رضازاده از راه قالی بافی امرار معاش می کردند. تامین بیشترین بخش از هزینه های زندگیشان بر دوش مادر بوده است. بنابراین فرزندان در سنین کم مادر را در این امر مهم یاری می کردند.» « در روز چهارشنبه 25/2/1347مصادف با 16/2/1388هنوز مردم در شادیهای عیدانه خود قرار داشتند. خانواده آقامحمد با تولد دومین فرزند پسرشان خوشحال بودند. حسن حدود يک سال داشت، که به سختی بیمار شد. پدر و مادر او را به كاشان نزد دكتر غزنوی بردند. او که دکتر معروف و حاذقی بود. بعد از معاینه به آنها گفته بود تا يزدل برويد بچه خواهد مرد. مادر که از این حرف دکتر متاثر شده بود، همان موقع نذر می کند اگر خداوند، بچه اش را شفا بدهد، تا زنده باشد هر ساله او را به زيارت امامزاده آقا علی عباس (ع) بادرود ببرد. و بعد از مادر خود حسن تا زنده هست نذرش را ادامه دهد. به لطف خداوند، بچه کم کم شفا می گیرد و بهتر می شود. حسن دوره ابتدایی خود را در دبستان قطب راوندی یزدل گذراند. امّا به دلیل فقر اقتصادی خانواده نتوانست بود ادامه تحصیل دهد. بنابراین در امرار معاش خانواده، به مادر در قالی بافی کمک می کرد. برادران روزانه در قالی بافی سهم مشخصی داشتند. با تمام کردن سهم خودشان می توانستند آزاد باشند و به کارهای شخصی خود بپردازند و یا با دوستان شان بازی کنند. حسن فردی بسيار مهربان و با گذشت بود و در برابر ناملايمات خونسرد و متین برخورد می کرد. رفتاری بسيار متواضعانه داشت. به پدر و مادرش بيش از حد احترام می گذاشت و به نماز و روزه وصلۀ رحم و قرآن اهميت می داد. برای اینکه در امر مهم دفاع از کشور اسلامی ایران با پدر و مادرش مخالفت نکند، و این امر موجب بی احترامی به آنها نشود یک سال زودتر در تاریخ 19/5/1365 به عنوان پاسدار وظیفه به لشکر امام حسین (ع) اعزام شد. یک بار روی اروند در قایق در حالی که گلوله آرپی جی بسته بود بر اثر اصابت ترکش خرج آرپی جی در کُوله آتش می گیرد و او را مجروح می کند. او بعدها در عملیات کربلای پنج شرکت کرد. که در این عملیات بر اثر اصابت گلوله در روز جمعه 7/11/1365 مصادف با 6/6/1407 ه- ق ساعت 9/21 دقیقه شب مجروح می شود و در میدان درگیری قرار می گیرد. چون نیروها در حال عملیات بودند و گاهی ایران پیشروی داشته است و گاهی دشمن، زیر شنی تانک عراقی ها قرار می گیرد و به شهادت می رسد. پیکر مطهر او در منطقه جا می ماند. در روز جمعه 18/2/1377مصادف با 11/1/1419ه- ق ایام سوگواری سالار شهیدان حسین ابن علی (ع) پیکر مطهر 25 نفر از شهدا در کاشان تشییع شدند. پیکر مطهر شهیدان حسن رضازاده و عباس فکاری و مهدی رضوانی در بین این شهدا بودند. سپس جناره شهیدان رضازاده و فکاری را به یزدل انتقال دادند و با حضور مردم ولایت مدار روستا در گلزار مقدس شهدا بخاک سپرده شدند.»
« بنام خدایی که مرا آفرید و جانم را خواهد گرفت. و با سلام به منجی عالم بشریت مهدی موعود عج الله و نائب برحقش امام خمینی و با سلام بر امت شهید پرور یزدل.» رهگذر دنیا: « نمی دانم در این لحظات آخر زندگیم چه بگویم و چه بنویسم. ولی این را می دانم که ما در این دنیا یک رهگذری بیش نیستیم. و چه خوب است در این دو روز زندگی ظاهری این جهان فقط به دنبال مادیات زندگی نباشیم. بلکه مقداری هم به فکر معنویات و جهان آخرت باشیم. آری ملت یزدل، لحظات به تندی می گذرد و ما به عملیات نزدیکتر می شویم. واقعا که چه شورو شوقی این جوانها دارند. یکی گوشه ای نشسته و وصیت نامه می نویسد. یکی با خدایش راز و نیاز می کند، بالاخره هر کسی مشغول عبادت است.» مردم یزدل: « آری ای ملت یزدل، جبهه به ما نیاز ندارد. بلکه ما به جبهه نیاز داریم و باید این نیاز خود را برآورده کنیم. جوانها می توانند با جبهه رفتن و پدران و مادران با گرم نگه داشتن پشت جبهه. این نیاز را برآورده کنیم.» خواهران حجاب: « یک کلمه به خواهران و مادران عرض می کنم و امیدوارم که بی احترامی نشده باشد. فقط از شما می خواهم که تنها حجاب خود را حفظ کنید. حجاب سنگر شماست.» سنگرمدرسه: « از شما دانش آموزان عزیزمی خواهم سنگرمدرسه را هیچ وقت تا به شما نیاز نداشتند، رها نکنید و درس خود را ادامه دهید که پتکی است بر فرق آمریکا.» حلالم کنید: « از شما ملت یزدل حلالیت می طلبم. مرا به بزرگی خودتان ببخشید. می دانم که بجز بدی چیز دیگری از من ندیده اید. و از عموهایم طلب بخشش می کنم.» پدر و مادرم: « و شما خانواده عزیزم، پدرم از شما کمال تشکر را دارم. که مرا خوب تربیت کردی و به این راه فرستادی دیگر مرا حلال کنید، و از دیگر برادران و خواهرانم می خواهم که مرا حلال کنند، و تو ای مادر مهربان و غمخوار من، می دانم و می دانم و می دانم که آرزوی هر پسری دامادی است و هر مادری پسرش را در حجله دامادی دیدن ولی حجله من سنگر من است. و تیرهای دشمن نقل های است که بر سر من می بارد. و همسرمن اسلحه من است ای مادر تو بودی که مرا تا صبح در آغوش داشتی میدانم. که تو را به اندازه ریگهای بیابان اذّیت کرده ام. و چه غصه ها که برای من نخورده ای، من از شما تشکرم می کنم که مرا خوب تربیت کردی و مرا به این راه فرستادی. دیگر مزاحم وقت گرانبهای شما نمی شوم. و شما را به خدا می سپارم .» «دعابه امام یادتان نرود» «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار» حسن رضازاده