بسم الله الرحمن الرحیم «نسب پدری شهید: اسدالله فرزند فرج، فرج هم فرزند جعفر بوده است. اسدالله با خانم سیده ای بنام نجفیه که مشهور است در نجف به دنیا آمده است و از طایفه حسینی های یزدل است ازدواج می کند که حاصل این ازدواج پنج فرزند پسر بنامهای حسنعلی، مهدی، امیر، فرهاد، و جمال می شوند. نوادگان اسدالله هر کدام در هشت سال دفاع مقدس در نهادهای انقلابی مثل بسیج و جهادسازندگی خدماتی به کشور اسلامی ایران داشته اند که انشاالله در جایی دیگر باید به آن پرداخته شود. فرهاد«خسرو» از طایفه دهقانی ها با دختری ازدواج می کند بنام ظهریا که حاصل این ازدواج هفت فرزند پسر و دو دختر می شوند.» « در روز شنبه 17/9/1341مصادف با دهم رجب، 1382ه- ق سالروز تولد حضرت علی اصغر امام حسین (ع) فرزند پسری در روستای یزدل از توابع شهرستان آران و بیدگل، بدنیا آمد که اسم او را به میمنت میلاد شیرخواره کربلا اصغر گذاشتند. پدرش سجل اصغر را مثل همه مردم روستا 1/1/1342 گرفت. او از راه کشاورزی مخارج خود و خانواده را تامین می کردند. مادر نیز برای کمک به خانواد به قالی بافی اشتغال داشت. اصغر از همان کودکی در کار کشاورزی به پدر کمک می کرد.» « اصغر تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان قطب راوندی یزدل و راهنمایی را در مدرسه لاجوردی راوند گذراند. گاهی مسیر یزدل تا راوند را با دوچرخه طی می کرد. و پس از پایان مدرسه برای کمک به پدرش به مزرعه می رفت. در نوجوانی نیز اسب سواری ماهر بود. تسلطش در سوارکاری تعجب و تحسین مردم را بر می انگیخت. اصغر فوتبالش هم مثل اسب سواریش زبانزد بود.» « در راهپیمایی های روستا شرکت فعال داشت. و با انقلابیون نیز همکاری می کرد. یکی از افراد فعال انجمن اسلامی روستای یزدل بود. گاهی اتفاق می افتاد پدر بیش از احتیاج خانه خرید می کرد. چون اوائل انقلاب مایحتاج مردم بسختی تامین می شد اصغر به این کار پدر اعتراض می کرد.» «بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برای ادامه تحصیل به دبیرستان محمودیه کاشان رفت و در رشته اقتصاد ادامه تحصیل داد کمی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به فرمان امام «ره» مبنی بر تشکیل ارتش 20 میلیونی در بسیج ثبت نام کرد، و با دوستانش آموزش مقدماتی بسیج را گذراند. اولین اعزامش در تاریخ 7/6/1361 تا 28/8/1361به لشکر 8 نجف بود. در این ماموریت از ناحیه سینه مجروح شد و در یکی از بیمارستان های شیراز برای مدتی بستری بود. در طول درمان به تحصیلات خود ادامه می داد. باره دوم در تاریخ 28/10/1361 تا تاریخ 28/2/1362در لشکر 14 امام حسین (ع) خدمت کرد.» « برای آخرین بار در تاریخ 8/4/1362 با بستگان خود خدا حافظی می کند. بر دستان مادر بوسه می زند. رضایت پدر را که اجازه نمی داد به جبهه برود می گیرد، پدرش را در آغوش گرفته، گریه می کنند به او می گوید از درخت من میوه ای نخواهی چید. سپس با موتور یکی از دوستانش1 به محل اعزام نیروها، به شهرداری کاشان می روند و همراه با همرزمان خود به لشکر 14 امام حسین (ع) اعزام می شوند.» 1«علیرضا نعیمی» «عملیات والفجر دو در منطقه حاج عمران و پیرانشهر در تاریخ 28/4/1362 شروع شد بود. اصغر همراه با همرزمانش که پنج نفر از آنها همشریانش بودند وارد منطقه شدند. گردان آنها را در مرحله دوم به پشت نیروهای دشمن هلی برد می کنند. بعد از سه روز مقاومت در روز چهارشنبه تاریخ 12/5/1362 مصادف با 23/10/1403 ماه شوال به شهادت می رسد. سه نفر از این شش نفر شهید را به زادگاهشان یزدل آوردند و بعد از تشییع به خاک سپردند ولی سه نفر آنها برای بیش از ده سال مفقودالاثر بودند. اصغر جزء سه شهید مفقودالاثر بود. که در تاریخ 16/7/1371 مصادف با 10/4/1413 ه- ق تشییع و در گلزار شهدای یزدل به خاک سپرده شد.»
« باسلام گرم درود بی پایان نثار شهیدان کربلا حسینی و کربلای ایران بخصوص شهدای هفت تیر و شهدای گمنام و سلام گرم و درود بی پایان به رهبر کبیر و عظیم الشان جمهوری اسلامی ایران این منجی انسانهای در بند و یگانه رادمرد تاریخ این پیر جماران این رهبر پیامبر گونه ملت حزب الهی و ستم کشیده و سلام و درود فراوان بر رزمندگان پر تلاش و خستگی ناپذیر جمهوری اسلامی این سربازان جندالله و سربازان آقا امام زمان (عج) پیروان امام حسین (ع) معشوقان الله و امت همیشه در صحنه شهید پرور و خانواده های آن شهیدان این امیدان و نور چشمان انقلاب.» دانشگاه شهادت: « امیدوارم که ان شاالله در این دانشگاه قبول شوم. جایی که شیطان بزودی در آن وارد نشده است جایی که عاشقان الله در آنجا به شهادت می رسند. اینجا باید خودسازی و عبادت کرد. جایی که امام زمان (عج) در آنجا قدم می گذارد. و با معشوقان خود دیدار می کند. جایی که انسان های با تقوا و مومن در آنجا مشغول به کار هستند. کارهای جبهه، چند صباحی است که دلم پر می کشد انکار می خواهد به معشوق خود برسد من به شما قول میدهم راه شهیدان را ادامه بدهم نخواهم گذاشت، نه بلکه من همه جوانان نخواهند گذاشت، که خون شهیدان پایمال شود. من باید به صف شهیدان بپیوندم اگر این بار لیاقت شهادت را پیدا نکردم ان شاالله در دفعات و دوره های بعدی به معشوقم خواهم رسید چنانچه حضرت علی علیه اسلام می فرماید: عرفت الله بِفَسخِ العَزائم و حَلّ العقود و نَقضِ الهِمَم. خداوند را شناختم از ارادهایی که شخص در آن استوار است ولی بعد از باز شدن گره ها در جایی دیگر.» ولی در حدیثی دیگر داریم :« فَوقُ كُلِّ ذِي بِرّ بِرٌّ حتّي يُقتلَ الرّجُلُ شهيداً في سبيلِ الله.»«هرعمل نيکي، عملي نيکوتر از خود دارد مگر شهادت در راه خدا که عملی نيکوترازآن وجود ندارد«خصال،ج1،ص 8» «بامید دیدار کربلا. مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل، مرگ بر منافقین، مرگ بر ضد ولایت فقیه. عروس من شهادت است و عقدش را صفیر گلوله ها خواهندخواند.» ظفر آن نیست که در معرکه غالب گردی" " از سر نفس گذشتن ظفر مردان خداست. آنکه تو را شناخت جان را چه کند" "فرزند عیال خوانمان را چه کند. دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی" "دیوانه تو هر دو جهان را چه کند. اصغراقدسی یزدلی پنج شنبه ساعت 5/ 12 تاریخ 1/7/1361 وصیت نامه: دوم بسم الله الرحمن الرحیم «أشْهَدُأنْ لا إلهَ إِلاّ الله وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ وَأشْهَدُ أنَّ محمَّداًعَبْدُهُ وَرَسُولُهُ صَلّىالله عَلَيْهِ وَآلِهِ» «إِنَّالِلَّهِ وَ إِنَّاإِلَیْهِ راجِعُونَ.» بازگشت همه به سوی اوست. «اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد.» آخرین حرفها: « من اصغر اقدسی، شهادت می دهم که خدا یکی است. در همه ابعاد. آفرینش، عبادت، اطاعت و.. به جبهه می روم و بر کسی منّتی ندارم، مگر کودکی را سراغ دارید، که از پستان مادرش بترسد که شما از شهادت می ترسید؟ امام حسین(ع).» «شهادت فیض عظیمی است که از اولیاالله به ما رسیده است.»«امام خمینی» نامه را گر می بری با صد زبانی هم بگو" "نامه را آهسته بگشا، دل در آن پیچیده است. « آنقدر به جبهه می روم تا شهید شوم. پدر و مادر گرامی و برادران و خواهران این کلمات، آخرین حرف های من است. حال خود می دانید که عمل کنید یا نه.» «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوااللَّهَ وَأَطِيعُوالرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ » شربت شهادت در خط ولایت: « ای کسانی که ایمان آورده اید پیروی کنید، از خدا و رسول خدا و اولیا او. بدرستی که شهادت آن چنان شیرین است که هرکس نمی تواند این شیرینی را بچشد. مگر اینکه در خط امام باشد. زیرا که خط ولایت فقیه است که انسان را از دنیا به آخرت می کشاند. انسان را از مال دنیا نگه می دارد انسان را در مسیر صراط مستقیم راهنمایی می کند زیرا که ولایت فقیه همان ولایت رسول اکرم است و ولایت رسول اکرم، ولایت الله است. اگر ما بخواهیم به الله برسیم باید پیرو ولایت فقیه باشیم، چرا که ولایت فقیه نمایند و مجری ولایت خداست. من به کلیه مردم این را متذکر می شوم کاری نکنید که امام امت، جگر گوشه مستضعفان صدای هَل مِن ناصرایَنصُرنی را سر دهد. کاری نکنید، که به اسلام لطمه بزنید. و در آن دنیا نزد خداوند رو سیاه باشیم و باشید. مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ. هر کس از پیامبر اطاعت کند از خدا اطاعت کرده است. مادران خدا نکند که جلوی جوانانتان را بگیرید و مانع رفتن آنها به جبهه بشوید. شما جواب حضرت زینب (س) را چه خواهید داد با هفتاد و دو شهید.» جوانان: « جوانان مبادا در غفلت بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد با کفار در حال جهاد و عبادت خدا شهید شد مبادا در رخت خواب ذلت بمیرید که حضرت ابوالفضل و حضرت قاسم (ع) در میدان نبرد به شهادت رسیدند. برادران و خواهران مسئول و کسانی که در جامعه پُست و مقام دارید مسئولیت سنگینی بر دوش دارید سعی کنید اعمال شما طوری باشد که سنگینی عملتان را تحمل کنید و تا آخرت حمل کنید. خدمتتان برای خدا باشد، نه برای کسی یا چیز دیگری. برخوردتان با مردم اسلامی باشد. این برخوردها و اخلاق است که انسان را در مسیر معینی سوق می دهد. که آن الله است. می دانید که اگر اخلاقتان اسلامی و شایسته نباشد چه لطمه ای به اسلام و مسلمین و انقلاب می زند. در کارهایتان اخلاص و عمل نشان دهید نه اینکه شعار دهید و خودتان کاری نکنید.» انجمن اسلامی : «برادران انجمن اسلامی شما وظیفه مهمی را بر عهده دارید و آن هم بالا بردن سطح فرهنگ جامعه است و نابود کردن شرک و فساد و زنده کردن و زنده نگه داشتن قوانین اسلام و عمل به آن و شناساندن این انقلاب به مردم ناآگاه است. انجمن های اسلامی باید با تکیه بر خط ولایت فقیه تا بتوانند کاری را که در پیش گرفته اند به پایان برسانند.» پدر و مادر: «پدر و مادر گرامی از شما می خواهم که هر بدی از من دیدید مرا حلال کنید و مرا ببخشید. من نمی دانم در آن مدتی که در نزد شما بودم کاری نکرده ام که باعث خوشحالی شما باشد. و شما را اذیت کردم شما حق زیادی بر گردنم دارید. ولی چه کنم که دست خودم نبود که به جبهه آمدم. این از شوق و شوری بود که در من بوجود آمد بود. هر کجا و هر مکانی که بودم همه اش به یاد جبهه و به یاد شهیدان بودم و همیشه در فکرم بود که چرا من به جبهه نروم مگر خون من از خون آن جوانانی که مانند گل بودند و در زیر آتش بعثی های کافر به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند و بدن آنها تکه تکه شد رنگین تر است. ای پدر و مادر و برادران و دوستان و آشنایان بدانید که هر چه بر شهیدان ما اضافه می شوند مسئولیت سنگین تری بر دوش ما گذارد می شود. برادران و خواهران و دوستان از شما عاجزانه می خواهم که جبهه را خالی نگذارید چون جبهه آزمایشگاه برای خودسازی و عبادت است و جبهه جای اشخاص پست و شهوتران نیست جبهه جای مقدسی است که در آن بهترین جوانان این ملت به شهادت رسیداند و با خون پاک خود درخت اسلام را آبیاری کرداند و اسلام به این شهیدان و قهرمانان افتخار می کند. شهادت مقطعی از حرکت تکاملی است که انسان به وجود می آورد و هیچ اجباری در این انتخاب نیست. بلکه باید انسان راه رشد را بیابد و از طغیان و زبونی درآید تا بتواند به ملاقات پروردگار که متضمن تلاش و کوشش خود انسان است نائل گردد. انسان بر سر دو راهی می ایستد و یک راه را انتخاب می کند. یا ذلت یا عزت یا شهادت و یا کفر یا حسین یا یزید و یا زن و فرزند و یا اسلام و قرآن یا مال و ثروت دنیا یا آخرت یا مادیات یا معنویات این مکتب اسلام است که انسان را می سازد و پرورش می دهد. و به او راهی می دهد که به ایمان برسد که هیچگاه سر تسلیم در برابر ظلم و ستم فرو نیاورید. این شهیدان هستند که با خون خودشان ثابت کردند و خواهند کرد که هرگز زیر بار ظلم و بی داد صدام و صدامیان و اربابانشان آمریکا و شوروی و اسراییل و فرانسه و دیگر ابر قدرتها نخواهند رفت.» برادران عزیز من: « برادران عزیزم وقتی من شهید شدم اگر جنازه مرا پیدا کردید اگر دهانم باز بود بگذارید باز باشد تا هم امت شهید پرور بدانند و این منافقین بدانند که تا آخرین نفس خود دست از دعا به جان رهبرم برنداشتم. و توی دل خود زمزمه می کردم خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار، از عمر ما بکاه و بر عمر او بیافزا. این وصیت همه شهیدان ما می باشد. و اگر این جسد بی ارزش مرا پیدا کردید اگر چشمانم باز بود بگذارید باز باشد. تا آمریکا و شوروی و نوکران آن بدانند با دیدی باز و شناختی کامل از قوانین اسلام به جبهه آمده ام و اگر دستانم بسته بود بگذارید بسته باشد تا این ضد انقلاب های یزدلی و جاهای دیگر بدانند که تا آخرین قطره خون خود با مشت هایی گره کرده ولی با ایمانی استوار و سخت با جنایتکاران شرق و غرب مبارزه کرده ام و از شما می خواهم که در شعارهایتان مرگ بر آمریکا یادتان نرود. از تمام کسانی که از دست من بدی یا عمل دیگری از روی نادانی و ندانسته سر زده است می خواهم مرا ببخشند. و این را حتما در مجلس من به مردم بگویند هر کس از من طلبی دارد از حقوق بسیج یا پدرم بگیرید و از پدرم می خواهم که هر کس هر مقداری که گفت به آنها بدهید. بدون حرف و چرا، اما من فکر نکنم کسی از من چیزی خواسته باشد.» مادرم: « و از مادرم می خواهم که در مجلس عزاداری من شیرینی پخش کنید و هیچگونه ناراحت نداشته باشید. چون این مجلس دامادی من است برای اینکه به معشوق و عشق خود رسیده ام و این بزرگترین آرزوی من بوده است.» اگر صد جان می داشتم فدای امام می کردم: « و از مردم می خواهم گوش به حرف های امام بدهید و امام را دعا کنید. با برادران انجمن اسلامی یزدل همکاری فعالانه داشته باشید و به این جوانان با اخلاص و مسلمان و معتقد اعتماد کنید. اینها امیدان انقلاب هستند. برادران حزب اللهی زیادی در بسیج و انجمن اسلامی می باشند به آنها اعتماد کنید. در دعاهای کمیل، ندبه و توسل شرکت کنید. از غیبت کردن تهمت زدن به دیگران خودداری کنید. ای کاش صدجان می داشتم و برای اسلام و امام خود فدا می کردم ما تا آخرین قطره خون خود به امامان وفادار خواهیم ماند و اگر این دشمن اسلام بخواهد به هدف خود که همان هدف استعماری است در این کشور برسد. و این انقلاب اسلامی را از بین ببرد باید ما را بکشد و از روی جنازهای ما و دریای خون عبور کند و اگر نه باید نابود شود. که آنها نابود شدنی هستند به همین زودی های زود راه کربلا باز خواهد شد. ان شاالله.» حلالم کنید «از کشاورزانی که از مال آنها خورده ام و به آنها آزار و اذیت رسانده ام می خواهم مرا حلال کنند و مرا ببخشند.» عروس من شهادت: دل بر جهان مبند که این بی وفا عروس" "با هیچ کس شبی را به محبت به سر نکرد. «عروس من شهادت است که سفیرگلوله ها عقدم را خواهند خواند با پوششی از خون سرخ خود را بزک خواهم کرد در قلقله شادی مسلسل ها بارش نقل سرب در حجله عروس من، شهادت را به آغوش خواهم کشید و در همهمه تشییع کنندگان پیکرم اتومبیل تابوتم گلباران خواهد شد مشت های خشمگین گره کرده با تکبیر مرا بدرقه خواهند کرد. عروس من شهادت است و فرزند من و او، نامش.....» ترسم آخر بمیرم کربلا را نبینم، کربلا ما داریم می آییم. والسلام علیکم والرحمه الله و برکاته. اصغر اقدسی 11/12/1361 وعده گاه ما صحن اباعبدالله