بسم الله الرحمن الرحیم. « حدود صد سال پیش پسری هفده ساله معرف به حسین از روستای سار برای کار به یزدل می آید. او در میان مردم به حسین ساری معرف می شود. حاج رمضانِ ابوالحسن، چون او را جوانی رشید و زرنگ و فردی مُقیّد و با اخلاق می بیند. از وی برای کار در مزرعه دعوت به همکاری می کند. بعدها ارباب، فاطمه خواهر خود را به عقد او در می آورد. حاصل این ازدواج 3 فرزند پسر بنامهای محمد، علی و محمدحسن و یک دختر بنام ربابه می شود. علی در دوران جوانی با مرگ ناگهان از دنیا می رود. فرزند دیگرشان، محمدحسن با دختری بنام سیده زهرا امیری ازدواج می کند، که صاحب دو فرزند دختر بنام حشمت و سلطان «قمر» می شوند. محمد نیز با دختری بنام سکینه احمدی فرزند احمد ازدواج می کند و صاحب دو فرزند می شود، محمد فردی آرام و متواضع و کم حرف بوده است. او در حالی که صاحب یک فرزند دختر بنام بیگم است با مرگ ناگهانی از دنیا می رود. در مراسم هفتش، سکینه خانم، به خواهر شوهرش رباب عمه می گوید: من باردار هستم، عمه در همان مجلس هفت اعلام می کند، زن برادر من باردار است. وقتی بچه اش بدنیا بیاید، اسم او را محمد خواهیم گذاشت. محمد با یتیمی و سختی به شغل کشاورزی مشغول می شود و روزگار می گذراند. در سن نوجوانی منزلی در محله بالا دِه روستای یزدل تهیه می کند و با دختری به نام عصمت محمدی ازدواج می کند. حاصل این ازدواج ده فرزند پسر و دختر می شوند. او در سالهای اولیه دهه 1350 برای امرار معاش به راوند مهاجرت می کند. و مدتی را نزد مرحوم کاشانی راوندی کار می کند ولی بعداً در صنایع فرش راوند استخدام شد و در قسمت باغبانی به کار مشغول می شود. خانم محمدی نیز در منزل به شغل قالی بافی مشغول بوده است.» « ششمین فرزند خانواده در تاریخ 1/3/1347 در روستای یزدل به دنیا می آید. اسم او را به میمنت نام دُردانه امام حسن (ع) شهید نوجوان کربلا قاسم گذاشتند. او دوران ابتدایی و راهنمایی خود را در مدرسه لاجوردی راوند گذراند. هنوز دوره ابتدائیش به نیمه نرسیده بود که جرقه های انقلاب اسلامی در ایران زده شد. او نیز همپای مردم شریف ایران در تظاهرات شرکت می کرد. گاهی هم در زادگاهش به جمع تظاهر کنندگان می پیوست. قاسم در برابر انتقاد افراد مخالف نظام نوپای انقلاب اسلامی سعی می کرد آنها را توجیه کند. بعد از پیروزی انقلاب تا مقطع سیکل ادامه تحصیل داد. اوقات فراقت خودش را به کارآموزی در سنگ تراشیها و کارهای هنری و نقاشی می گذراند، و در کار نانوایی هم مهارت داشت. در امور مذهبی و کمک به ساخت مسجد شهرک انقلاب راوند همت گمارد. به بستگان خصوصاً بچه ها خیلی محبت می کرد. برای نخستین بار در تاریخ 3/2/1365 تا 4/4/1365به لشگر 8 نجف اعزام شد و در گردان تدارکات به مدت40 روز به شغل نانوایی مشغول بود. و بقیه این ماموریت را در آشپزخانه لشکر گذرانده است. اعزام مجددش از تاریخ 27/9/1365 تا 12/11/1365 در توپخانه 15 خرداد لشگر 8 نجف مشغول به خدمت شد. برای آخرین بار با رضایت والدین خود در تاریخ 20/2/1366 به لشگر 8 نجف اعزام می شود. و به عنوان نیروی پیاده رزمی گردان امام حسین (ع) به سردشت اعزام شد. او همراه دوستان همرزمش وارد منطقه مائوت عراق می شوند. نیروها هنوز به پاسگاه محل استقرار خود نرسیده بودند. که به وسیله انفجار مین کار گذاشته شده توسط دشمن بعثی همراه با همرزمش به دلیل اصابت ترکش به پای چپ و پشت و گردن در روز سه شنبه تاریخ 2/4/1366 مصادف با 25/10/1407 ه- ق به درجه رفیع شهادت نائل می شود. چون منطقه کوهستانی است پیکر پاک او را با قاطر به عقب حمل می کنند. آثار آن بر پیکر شهید دیده می شد. پیکر مطهر شهید در زادگاهش یزدل در تاریخ 4/4/1366 تشییع شد و در گلزار مقدس شهدا و در جوار قبر شهید ابراهیم دهقانی و دیگر شهدای یزدل بخاک سپرده می شود.» «هر سه اعزام او از طریق بسیج بوده است»
بسمه تعالی: پدر و مادر: « پدر و مادر مهربانم، اکنون که رفتن به جبهه واجب شرعی و یک تکلیف است، من خود را مسئول می دانم، که به جبهه بروم. و آن قدر به جبهه می روم. تا ان شاءالله بر دشمن پیروز شوم و اگر شهید شدم پیروز هستم، چرا که شهادت بهترین و بالاترین خواسته من است. ای پدر و مادر عزیز و مهربانم، اکنون که رفتن به جبهه واجب شرعی شده و یک تکلیف است. من خود را مسئول می دانم. به جبهه بروم. امیدوارم زحمات طاقت فرسای خود را نسبت به من حلال نمایید، اگر نتوانستم در این دنیا زحمات شما را جبران نمایم، ان شاءالله در دنیای آخرت جبران خواهد شد. من آنقدر به جبهه خواهم رفت، تا خالص شوم. اگر ان شاءالله بر دشمن موفق شدم. که پیروز هستم و اگر هم شهید شدم، باز هم پیروز هستم. که شهادت بهترین و بالاترین خواسته من است.» برادرانم : « از برادران می خواهم ضمن درس خواندن به جبهه بروند، نماز را بر پا دارند.» خواهران : « از خواهران دینی می خواهم همانند حضرت زهرا (س) حجاب را رعایت کنند. از ملّت عزیز می خواهم جبهه را سرلوحه کار خودشان قرار دهند، و از نظر مالی و نیرو حمایت کنند، و اگر امروز از کمک به جبهه حمایت نکنید قصور کرده اید. آن چنان ضربه مهلکی خواهیم خورد که نسل های آینده به ما خواهند خندید و باعث ضعف و نابودی اسلام خواهد شد.» حمایت مردم از جبهه: « از ملت عزیز می خواهم جبهه را سرلوحۀ کارها قرار دهند و از هر نظر که می خواهند چه مالی، چه جانی و چه زبانی، از آن حمایت کنند، و اگر امروز در وضعیت جبهه ها قُصور کنید. آنچنان ضربه مُهلکی خواهیم خورد که نسل های آینده به ما خواهند خندید و باعث ضعف و نابودی آن خواهد شد.» امر امام : « سخنان امام را به جان و دل بخرید و هر چه ایشان امر فرمودند: انجام دهید. که همان مصلحت اسلام است.» آخرین کلام: « در خاتمه از مردم می خواهم رعایت حال یتیمان و فرزندان شهدا را بنمایند. و به منافقین اجازه ندهند که در جامعه خود را نشان بدهند. و استادانی چون بهشتی ها، مطهری ها و وغیره را از ما بگیرند.» حلالیت : « در خاتمه از پدر و مادرم و تمامی دوستان و همسایگان طلب حلالیت می نمایم. امید است همگی رستگار و دنیای آخرت را داشته باشند.» والسلام قاسم افضلی یزدلی20/3/1366