بسم الله الرحمن الرحیم. « زمستان آخرین ماه خود را سپری می کرد. هوا سرد بود. مردم خون گرم روستای یزدل به استقبال عید و بهار سال بعد می رفتند. در آن زمان خانواده عبدالله جوادیان «مکاری» منتظر تولد فرزند خود بودند. منزل آنها در محله پائین دِه، و در مجاورت دو مسجد امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) قرار داشت. یازده روز از اسفندماه سال 1346 روز جمعه مصادف با 1/12/1387 ه- ق بود که محمد به دنیا آمد. ولی سجل او را عید سال 47 گرفتند. خداوند پسری سالم به آنها هدیه کرده بود. خانواده مسرور از تولد نورسیده بودند. عید قربان و غدیر سال 1348 قسمت می شود خانواده آنها به زیارت امام رضا (ع) مشرف شوند. چون زمستان بود، و ماشین برگشت هم نداشتند. چند روزی بیشتر در مشهد می مانند. در آن سالها گاراژ مسافربری مشهد در خیابان طبرسی قرار داشت. پدر روزی چند بار به گاراژ مراجعه می کرد تا بلیت تهیه نماید اما موفق نمی شود. یک روز ساعت 10 صبح راننده اتوبوسی قول می دهد. آنها را هم به مقصد برساند. بعد از ظهر آن روز، ماشین با سه ساعت تاخیر حرکت می کند. در این روزها محمد پسری دو ساله بوده است که به دلیل سرماخوردگی بیمار می شود. چندین بار او را در کاشان نزد دکتر بروجردی برده بودند. اما مداوا نمی شده است. هر چه زمان می گذشته است، بیماریش وخیم تر و حالش بدتر می شده است. یکبار که به مطب دکتر می روند. یکی از مراجعه کنندگان به مطب، همین که بچه را می بیند. به حاج عبدالله می گوید. این دکتر برای بچه شما فایده ندارد. من دارویی سنتی برای شما تجویز می کنم. شما عمل کنید. ان شاءالله حال بچه خوب خواهد شد. پدر و مادر با نگرانی، دستور آن طبیب سنتی را اجراء می کنند. بحمدالله حال بچه به تدریج بهتر می شود.» « محمد دوران ابتدایی خود را در دبستان فردوس «شهید محسنی آراسته» خیابان امام خمینی «ره» گذراند. در این ایام انقلاب اسلامی ایران به اوج خود رسیده بود. محمد هم در راهپیمایی ها پرشکوه شرکت می کرد. او برای ادامه تحصیل به مدرسه نساجی کاشان رفت. دوره راهنمایی او با حمله عراق به ایران مصادف شد. وی عضو پایگاه مقاومت بسیج شرکت نساجی کاشان شد. یک دوره آموزش عمومی بسیج را در تاریخ 2/9/1360 در کاشان گذراند. فراخوانها و کلاسهای عقیدتی بسیج شهرستان را فعالانه شرکت می کرد. در کتابخانه اباذر غفاری خیابان شهید رجایی هم عضو بود. برای اینکه درآمدی داشته باشد. به شغل جوشکاری مشغول شده بود. یک ماه دوره آموزش نظامی بسیج را در پادگان الغدیر اصفهان گذراند و برای نخستین بار در تاریخ 9/3/1362 به کردستان اعزام شد و در سنندج خدمت کرد. در این ماموریت با دو گردان از نیروهای لشکر امام حسین (ع) به دست عراقیها محاصره می شوند. آنقدرعرصه بر آنها تنگ می شود، که برای زند ماندن مجبور می شوند از گیاهان و درختان منطقه تغذیه کنند. روز چهارم، محمد به نیروهای خودی می گوید: چه کسی داوطلب می شود. دنبال من بیاید تا به طرف عراقییها برویم. یک نفر با او همراه می شود آنها دو نفر از مردم کرد عراقی را نزد نیروهای خودی می آورند، به آنها می فهمانند، که اگر راه را به ما درست نشان دهید. ضمانت می کنیم که شما را رها کنیم. آن دو نفر نیروی عراقی تا نماز صبح این دو گردان را هدایت می کنند تا به مقر نیروهای ایرانی برسند. بعد از آن طبق قولی که محمد به آنها داده بود، رهایشان می کند تا برگردند. او در این ماموریت از ناحیه پای راست و دست راست با اصابت ترکش مجروح می شود. محمد را در تاریخ 16/5/1362 به بیمارستان پیرانشهر و ارومیه منتقل و بستری می کنند. آخرین اعزام او در تاریخ 12/11/1362 به لشکر14 امام حسین (ع) بوده است. در این دوره یک مرخصی 48 ساعت می گیرد و برای کار مهمی به کاشان می آید. پس از آن به منطقه عملیاتی شلمچه بازمی گردد و به پاسگاه زید می رود. در آنجا با اصابت ترکش گلوله قطع نخاع می شود. او را به بیمارستان منتقل می کنند. اما به علت شدّت جراحات یکشنبه تاریخ 7/12/1362 مصادف با 24/5/1404ه- ق به شهادت می رسد. پیکر مطهر او را بعد از10 روز سرگردانی بین مشهد، و تهران به کاشان منتقل می کنند. و در روز چهارشنبه تاریخ 17/ 12/1362 در گلزار شهدای شهرستان، دارالسلام بخاک می سپارند.»
بسم الله الرحمن الرحیم . « وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ ».«مپندارید کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه آنان زنده اند و نزد خدای خویش روزی می خورند.» مقدمه: «با سلام و درود بر کلیه اولیای خدا، مخصوصاً رهبر کبیر انقلاب و شهدای انقلاب اسلامی و با سلام و درود بر امت حزب الله.» شهادت: « شهادت در مکتب اسلام مقامی والاست، که فقط به اولیای خدا تعلق می گیرد، شهید زنده است و شاهد. البته نه آنکه جسمش زنده باشد، بلکه خون ناحق ریخته او بر پیکر جامعه تزریق می شود و حیاتی جدید می دهد. چنانچه خون اباعبدالله الحسین (ع) و یارانش حیاتی دوباره به اسلام داده اند. ظالمان را نابود کرده اند، و به انسان ها آموختند، که زندگی در هر عصری و زمانی همراه با ذلت ننگ است، و باید دلیرانه جنگید. تا سعادت به وجود آید، اگر چه شهید شوی، باز مرگ با عزت است. و از زندگی همراه با خواری بهتر است. پس شهادت نه تنها برای شهید خوب است. و او را به بهشت، یعنی جوار رحمت حق تعالی رهنمون می سازد. بلکه جامعه را نیز به سوی سعادت می کشاند. پس چه خوب است که خدا توفیق شهادت را نصیب ما گرداند.» فداکاری مسلمین: « بدانید که امروز اسلام بیش از هر چیز به ایثار و فداکاری مسلمین نیاز دارد. چرا که با قامتی بلند در مقابل تمامی کفر قرار گرفته است. یعنی اگر امروز ما بر لشکر بعثی، صهیونیستی صدام «عفلقی» غالب شویم، بر کلیه ابر جنایتکاران جهان پیروز شده ایم. وان شاءالله پس از نابودی صدام و آزادی کربلا، قدس عزیز و مکه معظمه را از چنگال کافران آزاد خواهیم کرد. یعنی سقوط صدام مقدمه ای است. برای برقراری حکومت عدل اسلامی و تحقق وعده خدایی که مستضعفان را حاکمان و امامان جامعه قرار خواهیم داد.» اهداف بلند:«وحدت اسلامی» « امت حزب الله، برای رسیدن به چنین اهداف بلند نکاتی لازم است. از جمله وحدت به اخوت اسلامی، به رهبری قائد کبیر، مانند سال های قبل از پیروزی انقلاب، و مسلح کردن خویش به اخلاق اسلامی، و ایمانی کافی به مبداء و معاد، و تکیه و توکل بر خدای قادر متعال، و کارکردن فقط برای او، و ناظر دانستن او بر تمام اعمال، و همچنین کمک بی دریغ مالی، جانی و زبانی. رهبرم: بارالها در رهت هرکس بمیرد زنده است" "زندگی بی عشق تو ننگ است و بی ارزنده است. دوست دارم در رهت از تن جدا گردد سرم" "من بمیرم باک نیست ولی بماند رهبرم پدر و مادر جان: « پدر و مادر جان پس در چنین مرگی که راه اولیای خدا و راه امام حسین (ع) و شهیدان است. برای فرزندتان خوشحال باشید و صبور و بردباری را پیشه خود سازید، که خداوند صابران را دوست دارد. دعا کنید. خداوند این هدیه ناقابل را که به صورت امانت نزد شما بوده است، به کِرمش قبول فرماید.» پدر و مادر جان در پایان از شما می خواهم که مرا حلال کنید، و دعا کنید که خداوند مرا به لطف خویش بیامرزد، و این شهادت را از من قبول کند. در مورد دفنم پدرم اختیار دارد.» و السلام: فرزند کوچک شما محمد جوادیان لشکر امام حسین (ع) گردان امام محمد باقر گروهان سجاد شماره پلاک 355 - 609