ما را دنبال کنید:
رحمت الله روحانی یزدلی

شهید انقلاب رحمت الله روحانی یزدلی

نام پدر : حاج صدرا
نام مادر : نصرت خانم
تاریخ تولد : 1331/10/27
محل شهادت : کاشان
محل خاکسپاری : گلزار شهدای یزدل
تاریخ شهادت : 1357/09/22
زندگی نامه :

بسم الله الرحمن الرحیم دو برادر در روستای یزدل زندگی می کرده اند به نامهای رمضانعلی و قربانعلی چون به شغل عطاری اشتغال داشته اند معروف به عطار بوده اند. این دو برادر پدران طایفه های رضوانی و روحانی یزدل هستند. که شهیدان رحمت الله، علی، حسین روحانی، حسین زیارتی، محمدرضا، مهدی رضوانی از نوادگان آنها هستند. قربانعلی: طایفه روحانی ها«عطار» قربانعلی صاحب یک فرزند پسر به نام حسن و یک فرزند دختر به نام خدیجه می شود. از همسر وی اطلاعی در دست نیست. حسن چون آدم متدینی بوده است و یک سفر هم به خانه خدا داشته است فامیلی روحانی را برایشان انتخاب می کنند. خدیجه در نشلج ازدواج می کند. و درهمانجا هم فوت می کند. اما حسن با خانمی به نام سوری ازدواج می کند حاصل این وصلت چهار فرزند پسر می شود به نامهای قاسم و لطف الله و علی آقاو ماشاالله. ماشاالله با دختری از طایفه اکبریانها ازدواج می کند به نام خانم باشی که از راه کشاورزی روزگار می گذرانداند. حاصل این ازدواج سه فرزند پسر می شوند به نامهای صدرا، پدر شهید رحمت الله روحانی و نظام، پدر شهید علی روحانی و جلال، روحانی و دو فرزند دختر به نامهای. خانمناز همسر حاج محمدعلی تقوایی و صُنَعت همسر حاج جلال دادایی است. صدرا روحانی: صدرا از طایفه حیدریانها با دختری ازدواج می کند به نام خانم نصرت، حاصل این ازدواج پنج فرزند پسر به نامهای آقایان احسان، نعمت الله، شهید رحمت الله روحانی، قدرت الله و سیف الله و یک دختر بنام فاطمه خانم می شوند. شهيد رحمت الله روحانی در روز شنبه تاریخ 27/10/1331 هجری شمسی مصادف با 1/5/1372 هجری قمری اول جمادی الاول در روستای يزدل كاشان ديده به جهان گشوده است. وی در هفت سالگی پای به محيط علم و دانش گذاشت، دوره ابتدايی خود را در دبستان قطب راوندی روستا یزدل گذراند و سپس به كاشان عزيمت کرد و در كارخانه ریسندگی شماره یک، قسمت خياطی مشغول به كار شد. ايشان همزمان با كار و تلاش، شبها برای ادامه تحصيل به مدرسه غیر انتفاعی که چند تن از دبیران کاشان بنام مدرسه رهبر تاسیس کرده بودند می رفت و کسب علم می کرد. شهيد روحانی در سال 1351به استخدام وزارت راه و ترابری درآمد و در ايستگاه راه آهن كاشان مشغول به خدمت شد. و در همان سال مورخه 20/6/1356 ازدواج کرد. ولی به علت مشكلات مالی خانواده در منزل و مغازه به خياطی نيز اشتغال داشت. او دارای اخلاق عاليه اسلامی و برخورد خاضعانه با مردم بود. وی با عشق و علاقه بسيار به خاندان عصمت و طهارت و روح ايمان و پرهيزکاری از همان دوران كودكی در تمام مجالس روضه و عزاداریهای امام حسين (ع) شركت می كرد و در ماه محرم با حضور در دسته جات سينه زنی يزدل شور و حرارت به آن می بخشيد. مدتی نیز اهالی محترم محله بالا دِه یزدل را بصورت دسته عزاداری از مسجد امام زمان (عج) بطرف مسجد امام حسین (ع) هدایت و برایشان مداحی می کرد. فرزند اول ایشان آقامصطفی در تاریخ 5/8/1352 متولد شد. و فرزند دوم آنها آقا مرتضی 27/3/1354متولد شد. با شروع انقلاب اسلامی به رهبری امام خمينی «ره» مبارزات زيادی را عليه رژيم پهلوی آغاز کرد. در زمانی که كسی جرات نداشت در مجالس نام امام خمینی «ره» را به زبان بیاورد. او برای سلامتی حضرت امام با صدای بلند صلوات می فرستاد. سرانجام ايشان در تاریخ 22/9/1357مصادف با 12 محرم سال 1399 هجری قمری، در خیابان دروازه فین کاشان روبروی دبیرستان زینب کبری (س) «شاهرخ قدیم» در حاليكه مشغول سدِّ معبر کردن خیابان بود تا مامورین حکومتی نتوانند به مردم آسیب برسانند. توسط سربازان گارد شاهنشاهی مورد اصابت گلوله قرار گرفت، گلوله به سر او اصابت کرد و او را به شهادت رسانید. پيكر مطهر اين شهيد بزرگوار را بعد از اینکه آیت الله صبوری بر پیکرش نماز خواند شبانه به یزدل انتقال دادند و مظلومانه در یکی از غرفه های زیارت سهل ابن علی و اهل ابن علی (ع) دفن کردند. چون گلوله ژ3 از نزدیک اصابت کرد بود. قسمتی از سر شهید جدا می شود و داخل جوی آب خیابان قرار می گیرد. دوستان شهید صبح روز بعد، آن را برای آیت الله صبوری کاشانی می برند. ایشان می فرمایند: آن را در پارچه ای سفید بپیچند. و بدون اطلاع خانواده در زیارت دشت افروز کاشان بخاک بسپارید. دیگر شهدای یزدل را به تبعیت از این شهید بزرگوار در جوار مقبره او به خاک سپردند. بعد از شهادتشان فرزند سوم ایشان در تاریخ 30/1/1358به دنیا آمدند.

گزیده ای از وصیت نامه :

« آرزو دارم كه زنده بمانم. و شاهد ورود امام خمينی به ايران باشم. و شيرينی پخش كنم.» « تقاضا دارم كه اگر شهيد شدم. بچه هايم اين كار را انجام بدهند.» « قصد داشتم كه يكی از كودكان خود را به حوزه علميه بفرستم. پس بعد از من پسر بزرگم مصطفی را به حوزه بفرستيد. تا درس طلبگی بخواند.» « از همسرم تقاضا دارم. كه فرزندانم را حسينی و زینبی تربيت كند. اموال مغازه ام را بررسی كنيد. و پيراهنها را به صاحبانش تحويل دهيد. چنانچه كسی از من طلب داشت. پرداخت نمایيد. چنانچه پولی از حساب خمس و زكات برگردنم مانده باشد بپردازيد. در پايان كسی برای شهادت و شهيد شدنم گريه نكند و سياه پوش نشود و هر چه می خواهید غصه بخوريد برای كودكانم غصه بخوريد.»

منبع : برگرفته از کتاب با ستارگان یزدل