بسم الله الرحمن الرحیم. مادر شهید : «مرحوم حاج محمدعلی یزدلی با دختری ازدواج می کند به نام اُمه، او قاری و معلم قرآن در یزدل بوده است. حاصل این ازدواج 2 فرزند پسر به نامهای محمود و سطانعلی و پنچ دختر به نامهای بشارت، نوشین، عزت، زینت، صفورا بوده اند. محمود به دلیل اینکه شغلش آسیابانی بوده است. فامیلی مکاریان را برایش انتخاب می کنند. بعدها محمود در روستای طاهرآباد با دختری به نام صغرا ازدواج می کند که حاصل این ازدواج چهار فرزند پسر به نامهای محمدعلی، رمضانعلی، علینقی، و اصغر«امیر» و چهار فرزند دختر به نامهای انسیه، گیلان، اشرف، و بتول می شوند. این خانوادها در سالهای دفاع مقدس 2 شهید تقدیم اسلام و انقلاب اسلامی کرده اند.» « در اوائل سالهای دهه 1340 ابراهیم کریمزاده با گیلان مکاری ازدواج می کنند که حاصل این وصلت دو اولاد پسر می شوند. در سال 1345خداوند نوزاد پسری به آنها می دهد که نامش را اسحاق می گذارند. مادر زنی مومن و پاک دامن از خانواده ای اصیل بود و پدر هم فردی مذهبی و پر تلاش بودند. زندگی آنها از راه قالی بافی و دامداری تامین می شد. مادر در تاریخ10/9/1347 یکشنبه 10/9/1388 ه- ق کمی بعد از تولد دومین فرزندشان دارفانی را وداع کرد. با فوت مادر گرد یتیمی بر چهری بچه ها نشست و مهر مادری از خانواده رفت. پدر با کمک مادر بزرگ، بچه ها را ترو خشک می کرد. اسحاق از کودکی پسری کم حرف ولی با صلابت و قانع بود. او دوست داشت در همان کودکی همراه بچه ها به مدرسه برود معلمان نیز به حضور او در کلاس اعتراض نمی کردند. اسحاق در هفت سالگی پا به مدرسه گذاشت و تا اوایل کلاس پنجم را در مدرسه قطب راوندی یزدل تحصیل کرد. اما چون پدر در کاشان ازدواج کرده بود، نیمه دوم سال 1356 را برای ادامه تحصیل و تکمیل دوره ابتدایی به مدرسه محله دبّاخان پشت مشهد رفت و ادامه تحصیل داد. دوره راهنمایی را در مدرسه نساجی خیابان شهید بهشتی کاشان می گذراند. این ایام با قیام امام خمینی «ره» مصادف شده بود. او نیز همراه با نماز گذاران مسجد صفاری کاشان، خیابان 22 بهمن در تظاهرات شرکت می کرد. گاهی هم سری به مادر بزرگش در یزدل می زد و اطلائیه های امام را به روستا می آورد و همراه با پسر عموی خود شهید محمدعلی کریم زاده در تظاهرات شرکت می کردند. از کلاسهای آموزش قرآن مسجد هم قافل نبود، او دوست داشت بتواند این کتاب آسمانی را قشنگ و درست بخواند. با شهید حبیب الله ابراهیم زاده خیلی دوست بود، در جلسه های دعا در منازل شهیدان در شهرستان کاشان شرکت می کردند. سه شنبه ها هم زیارت جمکران آنها تعطیل نمی شد. دوره آموزش نظامی بسیج را در پایگاه مسجد صفاری گذراند و عضو فعال پایگاه شد. همزمان در پایگاه شهید طباطبایی یزدل فعالیت می کرد. اسحاق برای حفاظت از نماز جمعه کاشان نیز حضور فعال داشت. وی سال آخر دوره راهنمایی را در مدرسه شهید بهشتی کاشان با موفقیت به پایان رسانید. ولی چون پدر عیالوار بود و از راه دست فروشی مخارجش تامین می شد. اسحاق احساس می کرد پدر با رنج و زحمت مخارج خانواده را تامین می کند، بنابراین به شغل جوشکاری روی آورد. مهارت کامل را در این شغل کسب کرده بود. از این راه به خانواده هم کمک می کرد. وقتی رژیم بعثی عراق به ایران تجاوز کرد برای دفاع از کشور اسلامی مصمم شد. یک دوره آموزش نظامی را در پادگان الغدیر اصفهان گذراند. و برای اولین بار از تاریخ 16/5/1362 تا 29/11/62 به لشکر 14 امام حسین (ع) اعزام شد. و در مناطق مختلف جنگی با این لشکر همراهی کرد. بعد از آن برای مدت تقریبی یک سال به کار و تلاش در کاشان مشغول شد. خانواده گاهی به او پیشنهاد ازدواج می دادند، ولی او هر بار سر باز می زد و می گفت این دفعه که از جبهه بر گردم ازدواج خواهم کرد. آخرین بار به عنوان پاسدار وظیفه در تاریخ 11/12/1363 به خدمت در لشکر14 امام حسین (ع) مشغول شد. هنگام خدمت در مریوان بر اثر اصابت مستقیم تیر تکتیراندازان دشمن به سرش در روز جمعه تاریخ 26/7/1364 مصادف با 3/2/1406ه- ق به شهادت میرسد. پیکر مطهر او را در تاریخ 1/8/1364 در روستای یزدل تشییع کردند و در بارگاه ملکوتی حضرات سهل ابن علی و اهل ابن علی، گلزار شهدا به خاک سپردند.
بسم الله الرحمن الرحیم « با سلام درود بیکران به پیشگاه آقا امام زمان (عج) و نائب بر حقش امام خمینی و با یاد شهدای راه حق، این گلگون کفنان این کبوتران خونین بال دشت آزادی که در آسمان سرخ انقلاب اسلامی پر گشودند و به مقام الهی نائل گشتند.» مناجات: « بار خدایا مرا نیز از آن راز و سری که بین تو و بندگان صالحت نهفته است. که این چنین آتش افروزی می کند. و در جوار قرب تو قرار می گیرد، بهره مند ساز.» « بارالها، مرا از شر حب نفس و نفس عماره محفوظ و از بخل و حسد دور دار.» « خداوندا: گناهانم را ببخش و مرگ مرا شهادت در راهت قرار بده.» شهادت: « اینجانب با زبانی گویا که از تمام وجودم بر می خیزد می گویم : اشهَدُاَنّ لا اله الّا الله و اشهدُاَنّ محمّدً الرسول الله. آری کسی که به خدا تمسک جوید از هیچ چیزی نمی ترسد. راهی که در آن قدم نهاده ام یک انتخاب است که هیچ اجباری در آن نیست بلکه شور و شوق است که در من به وجود آمده و آتش عشقی که می سوزاندم و به جزء شهادت آن را علاجی نیست و من به این جهت به جبهه آمده ام.» دانشگاه انسان ساز: « همانطور که امام مان فرمودند: جبهه دانشگاه است، آری دانشگاهی که مقدمه اش خودشناسی و سپس خودسازی و خداشناسی است، دانشگاهی که در طول تاریخ تداوم داشته است و استادانی همچون، ابراهیم، موسی، محمد (ص) و شاگردانی همچون اسماعیل، هارون، ابوذر، بهشتی ها و رجایی ها را در دامان خود پرورانده است. هر زمانی که نمرودی سر به بالین کفر و شرک بنهاده ابراهیم گونه ای به خاک ذلتش نشانده، هر کجا فرعونی سر به طغیان نهاده موسی گونه ای در دریای خشم الهی غرقش کرده است هر زمان جهل و نادانی، سیاه چادری گسترده و انسانها را به بند اسارت و بندگی کشیده، ابر مردی چون محمد (ص) یکه و تنها ندای آزادی سر داده و انسانها را به خویشتن خویش ندا داده و بالاخره وقتی فاسقی طاغی و یاغی گشت، حسین گونه ایی بپا خواست و نقاب کفر و نفاق را از چهره او برداشته است. و اینک پیر جماران، آن امید مستضعفان ردای اجداد خویش را بر دوش کشیده و کاخ های سیاه جهان خواران را به لرزه انداخته است و حال در این برهه حساس وظیفه خود میدانم که به ندای هَل مِن ناصر یَنصُرنی امام زمان لبیک گفته و از خدای بزرگ می خواهم که مرا از شاگردان مکتب حسین (ع) و این دانشگاه انسان ساز قرار دهد.» پدر جان: « و اما پدرجان مرا حلال کن، می دانم زحمتهای زیادی برایم متحمل شده ای و حق زیادی بر گردنم داری، ولی مسئولیت است که بر دوش من سنگینی می کند که باید به انجامش برسانم. پدر جان قرآن دعوت به صبر می کند. « الاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبر.» مبادا یک موقع بی تا بی کنی دیگر برادرانم به جای من هستند. آنها را در راه اسلام بزرگ کن. و اما قدری نماز و روزه قضایی دارم. بنابراین تقاضا دارم قضای آنها را بجا آورید. برادرم: و اما ای برادرجان همواره در راه اسلام و کارهای خیر پیشقدم باش و نماز و دیگر عبادات را به موقع انجام بده، دیگر اینکه از تمام فامیل و آشنایان طلب حلالیت برایم بنمایید.» برادران مسلمان: « و اما ای برادران مسلمان من کوچکتر از آنم که بخواهم وصیتی برای شما داشته باشم، ولی مطالبی را متذکر می شوم، به خدا و رسولش تمسُک جویید و به احکام اسلام عمل نمایید، که برای سعادت شماست. هر کسی نگوید که چرا دیگران این طوری یا آن طوریند، شما اول از خودتان شروع کنید، نماز و جهاد، خمس و زکات و دیگر احکام خدا را زنده نگه دارید. امام امت این پیشوای اسلام را یاری نمایید پاسدار خون شهدا بوده و در حق یکدیگر مهربان باشید.» و اما چند نکته با ضد انقلاب : « ای از خدا بی خبران به خود آیید و از نفاق به در آیید. از احتکار و گرانفروشی دست بردارید از مفاسد و مصایب بپرهیزید. آیا انصاف و مردانگی است. در برابر خون بهترین جوانان چنین عمل کنید؟ قبل از آن که به قهرالهی گرفتار آیید به خود آیید.» حجاب: « مادران و خواهرانم حجاب را حفظ کنید که حکم خداست.» دل بر جهان مبند که این بی وفا عروس" "با هیچ کس یک شب بسر نکرده است. خداوندا گناهانم را درگذر و رحمتت را بر من ارزانی دار . خدایا خدایا تا انقلاب مهدب خمینی را نگهدار . والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته اسحاق کریمزاده یزدلی