ما را دنبال کنید:
مهدی رضوانی یزدلی

شهید دفاع مقدس مهدی رضوانی یزدلی

نام پدر : علی
نام مادر : طاهره تقوایی
تاریخ تولد : 1348/02/18
محل شهادت : جزیره ام الرصاص
محل خاکسپاری : گلزار شهدای دارالسلام کاشان
تاریخ شهادت : 1367/10/04
زندگی نامه :

بسم الله الرحمن الرحیم. « در ضلع شرقی مسجد حضرت ابوالفضل (ع)، که الان حیاط آن محسوب می شود و درب وردی آن قرار دارد، منزلی بسیار زیبا و قدیمی، معروف به منزل رضوانیها، قرار داشته است. معماران در قدیم برای اینکه ساکنان این منازل بتوانند از آب قنات روستا استفاده کنند، حیاط خانه و اتاقها را حدوداً چهار متری پائین تر از کوچه قرار می دادند. چون این منزلها بیشتر ارباب نشین بوده اند. در چهار طرف آن اتاقهای متعدد می ساختند. مزّیت دیگر این ساختمان این بوده است که در ضلع شرقی آن روی اتاق های زیرین چندین اتاق و یک حیاط دیگر قرار داشته است. تا بتوانند از میهمانان و کسانی که وارد روستا می شوند پذیرایی کنند. درب این اتاقهای شاه نشین بالا، به حیاط روبروی آن و درب حیاط به کوچه باز می شده است. هر دو ساختمان پائین و بالا به وسیله پله با هم مرتبط بوده اند. درب دیگر این ساختمان در ضلع جنوبی قرار داشته است. دو برادر بزرگوار علی و فخرالله رضوانی «علی و فخرالله مدیر» در این منزل سکونت داشته اند.» « برادران رضوانی بجز مسائل فرهنگی روستا متحمل زحمات زیادی برای آب شرب و برق روستا و خیابانهای آن شده اند. حاج علی رضوانی در سال 1336به استخدام آموزش و پروش کاشان در می آید و تا سال 1339 در روستای سار به شغل مبارک تعلیم تربیت معلمی اشتغال داشته است. او مجدداً از مهر سال1340 در روستای یزدل مشغول تعلیم و تربیت و خدمت به مردم روستا شده است.» « در روز پنجشنبه تاریخ 18/2/1348 مصادف با 20/2/1389 اربعین حسینی سومین فرزند علی مدیر از مادری مومنه به نام طاهره تقوایی بدنیا آمد. که خود از طایفه ای معروف و مومن در روستا بوده اند. اسم نوزاد را مهدی گذاشتند. خانواده علی مدیر در تاریخ 1/7/1348 از روستای یزدل به شهرستان کاشان عزیمت کردند و در خیابان دروازه عطار منزل گرفتند. مهدی را در سن شش سالگی به دبستان شهید اکبر جهانی «پهلوی سابق» فرستادند. کلاس اوائل ابتدایی بود که جرقه های انقلاب اسلامی در ایران زده شد. او هم همپای مردم شریف کاشان در تدارک و برپایی تظاهرات در خیابان امام خمینی «شاه عباس» شرکت می کرد. در این سال ها منزلشان را از خیابان دروازه عطار به خیابان 22 بهمن «کوی باسکول» تغییر دادند و در آنجا ساکن شدند. مهدی به مدرسه راهنمایی محتشم رفت و ادامه تحصیل داد. فعالیت های اجتماعی او در مسجد صفاری و کتابخانه آن تداوم داشت. از همین مکان بود که با پایگاه بسیج شهید بهشتی آشنا و عضو فعال آن شد. دبیرستان را در مدرسه امام خمینی (ره) ثبت نام کرد و در رشته علوم تجربی ادامه تحصیل داد. وقتی رژیم بعثی عراق به کشور اسلامی ایران حمله کرد. از طریق بسیج یک دوره آموزش نظامی چهل و پنج روزه را در پادگان الغدیر اصفهان از تاریخ 20/8/1364 تا 5/10/1364 گذراند و به جبهه اعزام شد. و در گردان فتح سازماندهی شد. و درعملیات والفجر 8 شرکت داشت. مهدی مجدداً در تاریخ 18/9/ 1365 با گردان امام حسین (ع) به منطقه عملیات کربلای چهار جزیره ام الرصاص اعزام شد. که در روز پنجشنبه تاریخ 4/10/1367 مصادف با 22/4/1407 ه- ق بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهید و مفقودالاثر می شود. هر سه اعزام مهدی به لشکر 8 نجف بوده است.» « پیکر مطهر این شهید بزرگوار در تاریخ 17/2/1377 مصادف با 10/1/1419 ه- ق شهادت سالار شهیدان حسین ابن علی (ع) همراه با بیست چهار نفر از شهدای شهرستان کاشان تشییع شدند. به جز شهید رضوانی دو نفر از شهیدان روستای یزدل بنام های حسن رضازاده و عباس فکاری همراه آنها بودند. بعد از تشییع با شکوه شهیدان در کاشان، پیکر مطهر این شهید بزرگوار را در گلزار شهدای دارالسلام بخاک سپردند.» «حاجیه خانم طاهره تقوایی: مادر بزرگوار شهید در مسافرتی که به تهران برای دیار اقوام خود داشته است در مورخه 28/2/1368 بر اثر تصادف دارفانی را وداع کرد و در جوار شهدای دارالسلام کاشان بخاک سپرده شد.»

گزیده ای از وصیت نامه :

بسم الله الرحمن الرحیم « وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ »«گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده اند بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند.» مناجات : « رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْلِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَولی.» « خدایا: اکنون که بر این کار بزرگم مامور فرمودی، پس شرح صدرم عطا بفرما، و کار مرا آسان گردان و عقده را از زبانم بگشا، تا مردم سخنم را خوب درک کنند. خدایا، بار پروردگارا، نمی دانم که آیا مرا قبول خواهی کرد، و در جوار رحمت خودت مرا قرار خواهی داد؟ .آیا من، خود را در کنار امام حسین (ع) خواهم دید. دوستان را، در آنجا با هم خواهیم بود. خدایا چه شوری چه شوقی چه عظمتی چه شکوهی چند روز است. در خود نمی گنجم چیزی در گوشه دلم سنگینی می کند، خدایا این سنگینی از چیست. خدایا گناهانم بر دوشم سنگینی می کند. نمی دانم این بار سنگین را چگونه به مقصد برسانم.» خدایا: « خدایا: پس خودت کمکم کن و این بار سنگین را از دوشم بردار و بگذار سریعتر به تو و به لقای تو برسم.» «خدایا: بار پروردگارا، چه شور و شوقی که در من ایجاد کرده ای؟ هر چه بیشتر کن، تا بتوانم کار بزرگی که بر عهده من گذاشته ای به انجام برسانم.» « خدایا: دارم بوی بهشت را حس می کنم. امام حسین (ع) و یارانش را می بینم، که به استقبال آمده اند. می بینم که چگونه به پیشواز دوستان خود می آیند، و به آنها خوش آمد می گویند و آنها را در آغوش می گیرند.» « خدایا: این چه شکوهی است این چه مجلس با عظمتی است. خدایا: آیا روزی خواهد شد که در میهمانی امام حسین (ع) و در کنار او و در کنار دیگر شهیدان از صدر اسلام تا کنون و از هم اکنون تا قیام منجی عالم بشریت باشم.» «خدایا: دنیا در فساد غرق شده و فقط این کشور مظلوم است. که خود را دارد از این منجلاب فسادی که در دنیا هست بیرون می کشد.» «خدایا: این کشور را، در این کشیدن یاری بفرما.» مادیات، دنیای فاسد: « ای مردمی که در مادیات و دنیا دوستی، فرو رفته اید و در فکر بیرون آمدن هم نیستید، یک سخنی با شما دارم؟. این که دنیا و این مادیات برای ماندن نیست. بلکه دنیا پلی است، برای آخرت پس خانه ای روی این پل نسازید، و دنیا را که همان پل است، منزلگه خود قرار ندهید. که همگی فانی هستند. پس خود را از این دنیا و دوستی آن بیرون بکشید، تا رستگار شوید.» ولایت فقیه: « ای مردم حزب اللهی حرف امام خمینی، این رهبر آزاده جهان را با جان و دل گوش کنید. و با خلوص نیت در راه او فداکاری کنید. بدرستی که این امام تنها نجات دهنده مستضعفان و شیعیان از دست جور ستمگران و ابر قدرتها است. و همگام با او حرکت کنید. نه عقب بیافتید، نه جلو، و دل او را از این همه دو دستگی ها و خلاف کاریها به درد نیاورید.» برادران و خواهرانم : « خواهران عزیز و برادر گرامی: از شما هم معذرت می خواهم. به خاطر کارهائی که در حق شما کردم، و شما را ناراحت کردم .از تمام اقوام و آشنایان و دوستان می خواهم. که اگر بدی از من دیده اند به خوبی خودشان ببخشند و من را حلال کنند.» پدر ومادر: « پدر و مادر عزیزم: می دانم که حق فرزندی را برای شما به هیچ وجه ادا نکردم، و هیچ وقت حرف شما را گوش نکردم. و می دانم رستگاریم در اثر رضای شماست، پس ای پدر و مادر مرا حلال کنید. که خیلی محتاجم. از پدر و مادرم می خواهم، که یکی دو سال نماز قضائی و ده روز روزه قضائی برایم بجا بیاورند. یا از پولهای خودم برداشته و به یک روحانی بدهند، که آنها را به جا بیاورند. صد تومان هم به آقای معصومی در باره کارخانه 15 خرداد بدهید. سیصد تومان هم به نیت کسانی که پول یا چیزی از من می خواستید، صدقه بدهید. ضمنا دویست تومان هم نذر دارم، که در یکی از بقاع متبرکه بیاندازید. راضی نیستم در تشییع جنازه ام کسی که ضد ولایت فقیه است، حضور داشته باشد. مرا در دارالسلام کاشان بخاک بسپارید». "والسلام" مهدی رضوانی

منبع : برگرفته از کتاب با ستارگان یزدل