بسم الله الرحمن الرحیم. « سالها پیش محمدحسن پرواره از بروجرد برای کسب درآمد به کاشان می آید. چون شغلش نانوایی سنگک است. در محله پشت مشهد کاشان مغازه مشهدی صادق مشغول به کار می شود. چند سال می گذرد روزی شاگرد مغازه خانمی را به او معرفی و مقدمات خواستگاریش را آماده می کند. زهرا خانم به دلیل اینکه مادرش را در کودکی از دست داده است و پدرش ازدواج مجدد داشته است. نزد خانم نیکوکاری بنام بتول جهانگیری زندگی می کرده است. مدتی بعد از ازدواج شاطرحسن در اردستان مشغول بکار می شود، در آنجا فرزند اول آنها بدنیا می آید. بعد از اردستان به راوند می آیند. که در آنجا فرزند دومشان اصغر در روز چهارشنبه تاریخ 20/2/1346 مصادف با 30/1/1387ه- ق به دنیا می آید. در همین ایّام خانوادۀ آنها برای ادامه کار به روستای یزدل مهاجرت می کنند، ولی به دلایلی بعد از مدتی یکبار دیگر از این روستا رفتند. وقتی برای بار دوم به یزدل برگشتند ساکن شدند. چون بستگانی هم در آران و بیدگل داشتند در آنجا نیز منزلی خریدند. تا به آنجا هم رفت و آمد داشته باشند. اصغر بچه فرزُ و زرنگی بود گاهی شیطنت می کرد. روزی در تعمیرگاه موتور سیکلت به جای آب، اسید خورده بود. دوستانش او را به بیمارستان رسانند و مداوا کردند. او دبستان خود را در مدرسه قطب راوندی یزدل گذراند. چون از هوش خوبی برخودار بود. قرآن را زیبا تلاوت می کرد. یکی از تفریحات مردم در منطقه کویری کاشان شنا کردن است. روزی با دوستانش برای آب تنی، به یکی از مزارعه اطراف روستا می روند که در برگشت به علت تشنگی زیاد قوطی حاوی سم را بجای آب می خورد. چون مصلحت خداوند به زنده ماندنش بود، درمان شد. اصغر با شروع انقلاب اسلامی، ضمن شرکت در راهپیمایی های روستا در تظاهرات شهرستان آران و بیدگل هم شرکت می کرد. او را بارها توسط مامورین ژاندارمری دستگیر و مورد ضرب شتم قرار داده بودند.» « با حمله نظامی رژیم بعث عراق به ایران، با این که سن کمی داشت. یک دوره آموزش نظامی را در تاریخ 11/2/1361 در پادگان الغدیر اصفهان می گذراند. و در تاریخ 11/7/1361 به لشکر 8 نجف اشرف اعزام می شود. و در عملیات رمضان شرکت کند. در این ماموریت از ناحیه دست و پا مجروح و مدتی را در بیمارستان کرمانشاه در تاریخ 14/8/1361 بستری می شود. این ماموریتش با دوره بیمارستانش در تاریخ 2/9/1362 به پایان می رسد. چون تصمیم به ازدواج داشت. با مشورت پدرش، از خانواده ای متدین در روستای یزدل دختر گرفت. حاصل این ازدواج یک فرزند پسر به نام بهنام و یک فرزند دختر بنام اکرم بود. بعدها در شهرستان آران و بیدگل نیز ازدواج مجدد داشت. حاصل ازدواج دومش دو فرزند به نام های مهدی و نرگس شده است. اعزام دوم او در تاریخ10/9/65 به لشکر 8 نجف بود. او در عملیات کربلای پنج شرکت کرد. و در تاریخ 30/10/65 از ناحیه پا مجروح، و به بیمارستان منتقل شد. این ماموریت با طول درمانش تا 16/12/1365 طول کشید» « این جراحات بالاخره او را از پای انداخت. وی را برای درمان به بیمارستان امام خمینی تهران «ره» منتقل کردند. مدتی را تحت درمان قرار گرفت ولی تلاش ها برای درمان او جواب نداد و در روز یکشنبه تاریخ 2/4/1370مصادف با عید سعید قربان تاریخ 10/12/1411 ه- ق در بیمارستان دارفانی را ودا کرد و به شهادت رسید.»
از اینکه برای دفاع از دینم یعنی اسلام تلاش می کنم، بسیار خوشحال هستم. وحدت جامعه را حفظ کنید و به شایعات توجهی نکنید. از خداوند می خواهم که شهادت را نصیبم بگرداند. در نماز جمعه شرکت کنید چون نماز جمعه وحدت مسلمین و حج مستمندان است