بسم الله الرحمن الرحیم « در روز سه شنبه 3/10/1388 مصادف با سوم شوال هزار سیصد و هشتاد و هشت هجری قمری در بیدگل نوزاد پسری در خانواده ای متوسط و مذهبی که پدر با شغل کشاورزی خانواده را اداره می کرد به دنیا آمد. اسم او را مصطفی گذاشتند. او دوران ابتدایی را در مدرسۀ کاشانچی سابق «ابریشم چی» گذراند. و در اوآخر کلاس پنجم ابتدایی به مدرسه «لاجوردی» مدرسه شهید دشتبانی منتقل شد. دوران راهنمایی را در مدرسه نیکبخت گذراند. مصطفی علاقۀ زیادی برای رفتن به جبهه داشت، اما آن زمان ۱۵سال بیشتر سن نداشت. چون فرزند آخر خانواده بود و پدر و مادر، به او وابستگی زیادی داشتند. با اعزامش به جبهه موافق نبودند. سرانجام با اصرار و خواهش توانست والدینش را راضی کند تا به جبهه برود. چون سنش کم بود. مانند اکثر رزمندگان شناسنامه اش را دستکاری کرد و سال تولدش را از۱۳۴۷به ۱۳۴۵ تغییر داد، و به همراه دوستش شهید عباس صانعی برای رفتن به جبهه ثبت نام کرد. برای اولین بار به همراه ۳۵ نفر از رزمندگان شهرستان در تاریخ 17/5/1362به منطقۀ کردستان اعزام شد. از میان این تعداد، تنها پنج نفر برگشتند. بقیه به فیض شهادت رسیدند. این اعزام او تا تاریخ 27/8/1362طول کشید. او در منطقه کردستان در عملیات والفجر ۴ حضور داشت. بعد از آن در تاریخ 29/8/1362 به منطقه جنوب اعزام شد. و به تیپ موقت امام حسین (ع) پیوست. در عملیات خیبر شرکت کرد. در این عملیات از ناحیۀ پا در منطقه طلائیه، پاسگاه زید مجروح شد. او را به بیمارستان فاطمی قم اعزام کردند. این ماموریتش در تاریخ10/4/1363به پایان رسید. مصطفی مجدداً بعد از یک دوره درمان در شهرستان آران و بیدگل در25/7 /1363به منطقه کرمانشاه اعزام شد و تا تاریخ 25/10/1363 در آنجا خدمت کرد. درهمین ایام برادرش ماشاالله زاهدی به شهادت رسید. برای چندمین بار در30/11/1363 به جنوب اعزام شد و درعملیات بدر به عنوان نیروی پشتیبانی شرکت کرد. در تاریخ 1/5/1364 از طرف جمعیت هلال احمر کاشان به عنوان امدادگر در لشگر۱۹ فجر شیراز خدمت کرد. این ماموریت در تاریخ 13/7/ 1364 به پایان رسانید. مصطفی در تاریخ 6/7/1364 به عنوان پاسدار افتخاری به لشگر 8 نجف اشرف در منطقه غرب اعزام شد. بعد از مدتی به جنوب کشور منتقل شد. و در مناطق عملیاتی والفجر۸، نصر پنج و کربلای۴ حضور یافت. او در عملیات کربلای4 که در تاریخ 5/10/1365در جنوب کشور اجراء می شد اولین مجروح عملیات بود، که از ناحیۀ چشم در منطقه خرمشهر با اصابت ترکش آسیب دید. چشم چپ او را به طور کامل تخلیه کردند. همچنین در این عملیات برادرش محمود زاهدی نیز به شهادت رسید. و نزدیک به دو سال مفقودالاثر بود. مصطفی با وجود جراحات وارده، جبهه را رها نکرد و در عملیات کربلای پنج نیز شرکت کرد. باز از ناحیه دست و پا مجروح شد. این ماموریت او در تاریخ 26/10/1365 به پایان رسید. مصطفی برای چندمین بار در تاریخ 3/2/1366تا 19/11/1366 به جبهه اعزام شد. و در مناطق مختلف جنگی خدمت کرد. در این ماموریت یک مرخصی 21 روزه گرفت و به شهرستان برگشت. در تاریخ 17/1/1377 تا 26/7/1377 به جبهه اعزام شد و در عملیات بیت المقدس ۷ که آخرین عملیات ایران بود. شرکت کرد. بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت که در۲۹/4/۱۳۶۶، برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق صادر شده بود. از تاریخ 5/11/1367 به مدت 2 سال در سیستان و بلوچستان خدمت کرد. او در تاریخ 4/8/1367 با همسر برادر شهیدش محمود زاهدی، ازدواج کرد و سرپرستی دو فرزند برادرش را به عهده گرفت. خداوند در 25/8/1368 اولین فرزندشان فرزانه را به آنها داد. و دو فرزند دیگرشان آقا محمدرضا در تاریخ 18/1/74 و علی آقا در تاریخ 15/11/1376 به دنیا آمدند. بعد از آن راهی عراق شد. و در سال ۱۳۶۹ مدتی در لبنان و سوریه فعالیت داشت. در لبنان بود که خبر شهادت برادر همسرش اصغر پرواره را به او دادند. مصطفی از سوی کمیسیون پزشکی سپاه پاسداران به عنوان جانباز ۵۷ درصد شناخته شده بود. سردار مصطفی زاهدی در سال های اَخیر به عنوان یکی از رزمندگان مدافع حرم حضرت زینب (س) در مبارزه با داعش تکفیری به سوریه اعزام شدند. مدتی به عنوان جانشین فرمانده تیپ زینبیون پاکستان در سوریه بود و مدتی هم یکی از فرماندهان اطلاعات عملیات تیپ فاطمیون افغانستان در سوریه محسوب می شد. در روز یکشنبه 29/11/1396 مصادف با 1/6/1439ه- ق در درگیری با باقیمانده عناصر گروهکهای تروریستی در منطقه ابوکمال در استان دیرالزور بر اثر اصابت خمپاره در نزدیکی او شربت شیرین شهادت را نوشید و به آرزوی دیرینه خود رسید. پیکر مطهر این شهید در تاریخ 2/12/1396 با تجلیل مردم شهید پرور شهرستان آران و بیدگل بعد از طواف در بارگاه امامزادگان شهر و وداع مردم شهید پرور، صبح روز پنچ شنبه 3/12/1396 ساعت 9 برای تشییع وارد روستای یزدل شد. و بعد از طواف در بارگاه سهل ابن علی و اهل ابن علی، گلزار مقدس شهدا برای تشییع و خاک سپاری به آران و بیدگل منتقل شد. بعد از ظهر پنچ شنبه، در شهرستان آران و بیدگل روی دست مردم ولایت مدار تشییع شد. سپس امام جمعه شهرستان حضرت آیت الله موسوی بر پیکر او نماز خواند. و در جوار بارگاه ملکوتی هفت امامزاده بیدگل و دو برادر شهیدش آرام گرفت.» «پدر شهیدان ماشالله زاهدی، محمود زاهدی و شهید مدافع حرم مصطفی زاهدی مرحوم حسین جان زاهدی در تاریخ 19/9/1375در بیدگل، سن 84 سالگی دارفانی را وداع کرد و در جوار فرزندان شهیدش هفت امامزاده بیدگل بخاک سپرده شد.» مصاحبه : « مصاحبه با جانباز جنگ تحمیلی و اولین مدافع حرم اهل البیت (ع) اعزامی از آران و بیدگل : سوال: جناب آقای زاهدی به عنوان اولین سوال، در مورد خودتان برایمان توضیح دهید. جواب: بنده مصطفی زاهدی متولد1347/10/3هستم. در یک خانوادۀ نسبتا پرجمعیت به دنیا آمدم. دوازده تا خواهر و برادر هستیم و من فرزند آخر خانواده ام. دو تا از برادرانم به نامهای محمود و ماشاالله در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند و سه تای دیگر نیز جانبازند. بنده دوره ابتدایی را در مدرسه کاشانچی سابق گذراندم. که در حال حاضر ابریشم چی نام دارد. و در اواخر کلاس پنجم ابتدایی به مدرسه لاجوردی سابق یعنی مدرسه شهید دشتبانی فعلی منتقل شدم. دوره راهنمایی را نیز در مدرسه نیکبخت گذراندم. من در تاریخ 4/8/1367 با همسر برادر شهیدم محمود ازدواج کردم. شهید دو بچه داشت، و من نیز دارای سه فرزند هستم . سوال: چه زمانی و چگونه به جبهه اعزام شدید.؟ جواب: برادرانم مدتها بود. که در جبهه بودند. اما من نیز علاقۀ زیادی برای رفتن داشتم. آن زمان ۱۵ساله بودم و والدینم با اعزام من به جبهه موافق نبودند. از طرفی چون فرزند آخر خانواده بودم وابستگی زیادی به خانواده داشتم. ولی سرانجام با اصرار و خواهش توانستم خانواده را راضی کنم و به همراه شهید عباس صانعی که از دوستانم بودند. برای رفتن به جبهه ثبت نام کردم. به دلیل آن که سنم کم بود مانند بیشتر شهدا و جانبازان شناسنامه ام را دستکاری کردم، و سال تولدم را از۱۳۴۷به ۱۳۴۵ تغییر دادم. برای اولین بار به همراه ۳۵ نفر به منطقه کردستان اعزام شدیم. که از میان این تعداد، تنها پنج نفر برگشتیم. و بقیه شهید شدند. یکی از این شهدا برادر خانمم بود، یعنی شهید اصغرپرواره. نویسنده: «شهید پرواره نیز جزء پنج نفر بودند که برگشتند. اما در تاریخ 2/4/1370 در بیمارستان امام خمینی «ره» تهران بر اثر استشمام شمیایی در جبهه و عوارض آن به شهادت رسیده اند» سوال: در چه عملیاتهایی حضور داشتید؟. و از کدام ناحیه مجروح شدید.؟: جواب: ابتدا در منطقه کردستان در عملیات والفجر۴ حضور داشتم. و بعد از آن درعملیات خیبر، در این عملیات از ناحیه پا مجروح شدم. مجددا در عملیات بدر حضور پیدا کردم. در سال ۱۳63در لشکر۱۹ فجر شیراز، مسلم بن عقیل کرمانشاه شرکت کردم. همزمان برادرم ماشاالله به شهادت رسید. بعد از آن در عملیات والفجر ۸، نصر ۵ و کربلای ۴حضور یافتم . در عملیات کربلای ۴ اولین مجروح این عملیات بودم. که از ناحیه چشم مجروح شدم. و یکی از چشمانم به طور کامل بینایی خود را از دست داد. همچنین در این عملیات برادرم محمود به شهادت رسید. با وجود جراحت وارده، جبهه را رها نکردم و در عملیات کربلای ۵ نیز شرکت کردم، این بار از ناحیۀ دست و پا مجروح شدم. پس از مدتی مجددا در عملیات بیت المقدس ۷ که آخرین عملیات ایران بود، حضور یافتم. بعد از پایان جنگ تحمیلی و پذیرش قطعنامه، ۲ سال در سیستان و بلوچستان خدمت کردم. بعد از آن راهی عراق شدم و در سال ۱۳۶۹، مدتی در لبنان و سوریه فعالیت داشتم. در لبنان بودم که خبر شهادت برادر خانمم را شنیدم. در حال حاضر از سوی کمیسیون پزشکی سپاه پاسداران به عنوان جانباز ۵۷ درصد شناخته شده ام و این را یک توفیق الهی می دانم. سوال: تصویری فراموش نشدنی از جبهه برایمان بگویید. جواب: جبهه سراسر خاطره بود. رفقایی که از سراسر کشور آمده بودند. دوستان شهیدی که همشهری بودیم. عزیزانی همچون سرداران شهید اربابی، سردار شهید محمد جندقیان، سردار شهید جوادعنایتی و شهیدعلی اکبرسرمدی و برادران شهیدم ماشاالله و محمود و بقیه شهدا با وجود آن که سالها از آن دوران می گذرد. بنده اکثر شبها خواب کُردستان و جنوب و جبهه و جنگ را می بینم. خواب دوستان شهیدم را. جبهه سراسر خاطره بود. فراموش نمی کنم در عملیات والفجر ۸ که بودیم. یک هفته گذشته از عملیات، پشت خاکریز ایستاده بودم ساعت ده صبح بود. یک نفر از جلو خاکریز دشمن به سمت ما می آمد. خیلی نگران بودیم نمی دانستیم طرف، ایرانی است یا عراقی، فریاد یا زهرا (س) و یا حسین (ع) طنین انداز شد. اندکی گذشت. آن شخص جلوتر آمد. فهمیدیم ایرانی است. تعجب کردیم. حدود یک هفته او به تنهایی جلو خاکریز دشمن ایستاده بود و عراقی ها او را اسیر نکرده بودند. از او پرسیدیم در این مدت چگونه آب فراهم می کردی؟، چگونه شد که اسیر عراقی ها نشدی؟، او پاسخ داد:امام زمان (عج) سربازانش را تنها نمی گذارد. من آن روز امدادهای غیبی را با تمام وجودم حس کردم . سوال: از چگونگی اعزام به سوریه و دفاع از حرم اهل البیت (ع) بگویید. جواب: بنده بازنشسته سپاه هستم. بعد از ماجرای تکفیریها در سوریه، همواره از خداوند منان می خواستم این توفیق را نصیبم کند تا بتوانم از بارگاه ملکوتی دختر امیرمومنان علی بن ابیطالب (ع) دفاع کنم. سرانجام به لطف خدا این توفیق نصیبم شد، و به همراه دوست عزیزم جناب آقای عباس جندقیان و سه نفر از برادران کاشانی از طریق سپاه قدس، عازم سوریه و شهر حلب شدیم. این گروه، اولین گروه اعزامی از شهرستان آران و بیدگل بودند. حدود یک ماه در سوریه بودیم. در طول این مدت موفقیت هایی نصیب ما شد. و پیروزیهایی حاصل گشت. در سوریه از ناحیه دست مجروح شدم. با وجود این از خداوند می خواهم بار دیگر اعزام شوم. سوال: در حال حاضر، وضعیت جسمانی شما به چه صورتی است؟. «در حالی که لبخند بر لب دارد». جواب: من و ترکشها باید همدیگر را تحمل کنیم. گاهی اوقات ترکشها اذیت می کنند. یکی از چشمانم بینایی ندارد. راضی ام به رضای خدا. من عقیده دارم هر سختی اگر در راه خدا و برای جلب رضایت او باشد شیرین است. سوال: آرزوی شما چیست؟. جواب: فرج امام زمان (عج) و نابودی مستکبران. همواره مهمترین دعای من بوده و هست. همچنین آرزو دارم اگر لیاقت داشته باشم به رفقای شهیدم بپیوندم. زندگی بی شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به مرگ است. سخن آخر: از مسئولین خواهش می کنم بیشتر به مردم مخصوصا فقرا رسیدگی کنند. مشکل ازدواج، اشتغال و مسکن جوانان باید در اولویت کارها قرار بگیرد. یکی از مهمترین مشکلات جامعه فعلی ما، وضعیت بی حجابی و بد حجابی است. امر معروف و نهی از منکر کم رنگ شده است. باید چاره ای اندیشید. شهدا همواره در وصیت نامه هایشان دیگران را توصیه به حفظ حجاب و حیا کرده اند و گفته اند حجاب خواهران از خون ما رنگین تر است. امیدوارم با کمک مردم و مسئولین این مشکلات ریشه کن شود .در زیارت امام حسین (ع) می خوانیم. گواهی می دهم که حضرتت نماز را به پا داشتی و زکات گذاردی و امر به معروف و نهی از منکر فرمودی. جانبازان نماز سرخ عشق را با وضوی خون اقامه کرده اند و زکات جسم خویش را به معشوق تقدیم داشته اند. و به بهترین شکل، امر به معروف و نهی از منکر کرده اند. و از بدیها بازداشته اند. آنان در حقیقت با این کار به مولای خود سالار شهیدان (ع) و شهیدانی چون قمر بنی هاشم (ع) اقتدا کرده اند».
بسمعه تعالی (ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون) (سپاس بی شمار مرغ تیز پرواز اندیشه را که یاری پر گشودن به قاف قریش نیست.) من در حالی این وصیت نامه را می نویسم که قلبم پر از عشق به اسلام رهبر بنیانگذار و معمار بزرگ این انقلاب حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری حضرت آیت الله امام خامنه ای (مدذله عالی) میباشد. حال که انتظار چند ساله من از شروع حمله وحشیانه گروه خبیث کثیف انسان کش کودک کش و جنایتکار داعش به سوریه و حرم عقیله بنی هاشم زینب کبری(س) و سه ساله مشکل گشای ابی عبدالله حضرت رقیه (س) جهت اعزام به سوریه به پایان رسید و بهترین خبری که به من رسیده همین بوده و حال بر خود دیدم این چند خط را به عنوان وصیت نامه بنویسم: اول اینکه مردم شاید آنها که مرا می شناختند بگویند که خود جانباز و برادر دو شهید و با همسر شهید ازدواج کرده بود و دین خود را با حضور 75ماهه در جبهه ها ادا کرده بود و دیگر لازم نبود که به این ماموریت برود و آن هم در کشو دیگر و شاید حرف خیلی ها این باشد و باید در این جواب بگویم مگر امام حسین(ع) زن و بچه نداشت ما که خاک پای حضرتشم هم نمی شویم و دوم اینکه مگر در قرآن نیامده وقاتلو هم حتی لا تکون فتنه و قتال کنید تا رفع فتنه در جهان. سوم اینکه یقین بدانید تمام هدفشان ایران است و حال هم تمام اسلام در مقابل تمامی کفر قرار گرفته و باید در همان مکان آنها را زمین گیر کرد و در تمام اطراف حضور دارند و همانگونه که رهبر و بنیانگذار این نظام فرمودند:راه قدس از نجف و کربلا می گذرد وای مردم نگذارید که سید علی مانند حضرت علی(ع) غریب بماند و با نفس گرم این سلاله حضرت زهرا(س) و شجاع ایشان است که تا به حال گزندی به این نظام وارد نشده و ان شاالله وحدت و هم دلی را حفظ کنید و پشت سر مقام معظم رهبری حرکت نموده و ایشان را تنها نگذارید. و اما وصیتم به مادر عزیزم اگر که به شما نگفتم که کجا میروم مرا ببخشید زیرا که می دانستم دیگر دوری من برای شما سخت است و از اینکه این چند ساله ای که در کنار هم زندگی کرده ایم و به آن صورت نتوانستم زحمات شما را جبران کنم شرمنده ام و امیدوارم مرا حلال کنید و همین دعای شما بوده که باعث خیر و برکت در زندگی من بود و ان شاالله سایه ات بالای سر خودم و خانواده ام باشد و همچنان از دعای خیرت بهره مند باشیم و همانطور که در شهادت برادرانم ماشاالله و محمود صبور بودی امیدوارم که باز صابر باشی که اجر صابران با خداوند است. و اما تو ای همسرم که من در مقابل ایثار شما حرفی برای گفتن ندارم و فقط می توانم بگویم آن آزار و اذیت هایی که بر اثر جوانی و جهالتم بر شما روا داشتم شرمنده ام و از صبوری شما سپاسگذارم و امیدوارم که مرا ببخشی که خدا هم مرا ببخشد و واقعا که ایثار گری و هم صبوری که این هم از ایمان بالای شماست و امیدوارم همانطور که در شهادت برادرم محمود صبور بودید و دو فرزند عزیز و یادگار برادرم لیلا و حسین را بزرگ کردید و در کنار هم زندگی کردید و فرزندانم را بزرگ کردی ان شاالله باز هم صبور باشی و مقاوم و ممنونم از این که با یک کلمه گفتم که شما در این راه نباید حرفی بزنی که اجرت را ضایع کنی و باید صبور باشی و شما اعتراضی نکرده و احترام گذاشتی و مرا دلگرمی دادی که با صبوریت و ان شاالله اگر لیاقت شهادت را داشتم برای فرزندان هم پدری کنی و هم مادری و کاری هم نکنی که دشمن شاد شود و به کوری چشم آنهایی که شکستن خانواده شهدا را می خواهند. شما با ایثار و صبوریتان شکستشان بدهید و اما شما فرزندانم ان شاالله یاری کننده این نظام و نشان دهید که فرزند شهید هستید همانگونه که خواهر و برادرتان لیلا وحسین نشان دادند و یاری کننده مادرتان باشید. و شما ای اقوام وخویشان و برادرانم و تمام ملت عزیز و مردم خوب شهرستان مقاوم و شهید پرور شهرستان آران و بیدگل از همه شما می خواهم که به این نظام و رهبر نظام وفادار باشید. و طلب حلالیت می نمایم و از شما همکاران مداحم که مسئولیت سنگینی بر دوش شماست و رسالت بزرگی انجام می دهید و امیدوارم که در تمامی مجالستان دعا به جان رهبری فراموشتان نشود و نگذارید که شهدا به خاک سپرده شوند بگذارید که ان شاالله همیشه در یاد ها باشند و نه این که عکس شهدا را ببینیم و عکس شهدا عمل کنیم. و از همه شما طلب حلالیت می نمایم و از تمامی خانواده های شهدا خصوصا انجمن پاسداران شاهد وبسیجیان عزیز همکاران باز نشسته سپاهی ام هیئت امنای امام زادگان و همه عزیزانی که به نحوی با هم همکاری داشتیم و در خدمتشان انجام وظیفه نموده ام و خدایی ناکرده کوتاهی نموده ام شرمنده و حلالیت میطلبم و امیدوارم به بزرگواری خودشان مرا ببخشند و من همیشه عشق به شهدا داشته ام و فقط برای عشق می خواندم و هیچ چشم داشتی نداشتم و همین که هر حاجتی و خواسته ای که از شهدا داشته ام به من میدادند مرا کفایت مینمود و شما مردم اگر با صدق و دل از شهدا هر حاجتی که بخواهید به شما می دهند. و محل دفن من در صورت شهادت و برگشت گلزار شهدای هفت امامزاده(علیم السلام) کنار قبر برادران شهیدم ماشاالله و محمود میباشد. وسلام جمعه 15/8/1394 فرزند کوچک اسلام مصطفی زاهدی بیدگلی بسمه تعالی باز خدا را شاکرم که بار دیگر توفیق حضور در جمع مدافعان حرم را برای مرتبه دوم به من عنایت فرمود که بتوانم برای دفاع از حریم اهل بیت در سوریه حضور پیدا کنم و وصیتم طبق وصیت قبلی(پشت صفحه). جمعه 9/2/1396 مصطفی زاهدی بیدگلی بسمه تعالی خدا رو شاکرم که توفیق حرم امام رضا (ع) را پیدا کرده ام و ایام شهادت حضرت زهرا(س) بود و از آقا خواستم که برگه اعزام من را آماده و مادرش با دست شکسته امضا و مهر آن را بزند که بحمدالله این خواسته به اجابت رسید و من ممنون اهل بیت(ع) و مادر پهلو شکسته شان حضرت زهرا(س) هستم و توفیق در سوریه را برای مرتبه سوم که ان شاالله امروز به من خبر دادند فردا دوشنبه 16/11/1396 آماده اعزام باشم خدایا شکرت. خانواده ام مردم عزیز و تمامی دوستان حلالم کنید. یکشنبه 15/11/1396 مصطفی زاهدی بیدگلی