بسم الله الرحمن الرحیم. « محمود زاهدی در روز یکشنبه اول فروردین سال 1338 مصادف با دوازده رمضان 1378 ه- ق در بیدگل در خانواده ای مذهبی و به دنیا آمد. او دوران کودکی خود را در دامان گرم و مذهبی خانواده گذراند. در سن شش سالگی وارد مدرسه ابتدایی شد. اما به علت مشکلات مالی بیشتر از سه کلاس درس نخواند. و به کار مشغول شد. در سال 1357 با یکی از بستگان خود در یزدل ازدواج کرد. که حاصل این ازدواج یک فرزند پسر و یک فرزند دختر شدند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی را در پایگاه بسیج هدایت تهران فعالیت می کرد. سپس در تاریخ 15/4/1360 به خدمت مقدس سربازی رفت. و آموزش نظامی خود را در آمُل گذراند. بعد از آن تا تاریخ 15/4/1362 سربازی خود را در کُردستان گذراند. فعالیت های او در بیدگل در پایگاه بسیج صاحب الزمان بود. او اولین بار در تاریخ 12/4/1364 تا 16/9/1364 به گردان امام باقر (ع) لشکر14 امام حسین (ع) اعزام شد. محمود در تاریخ12 /4/1364 وارد سپاه شد. و از آن پس ماموریت خود را در لشکر 8 نجف گذراند. در سال 1365 دو دفعه اعزام شد یک بار در تاریخ 2/2/1365 تا تاریخ 19/3/1365 بود که در این ماموریت با دو گروهان عمار و مقداد از گردان امیرالمومنین لشکر 8 نجف برای پدافندی عملیات والفجر8 وارد منطقه فاو شد. آخرین اعزام او در تاریخ 8/7/1365 بود. که در این اعزام درعملیات کربلای چهار شرکت کرد. او در روز پنجشنبه 4/10/1365 مصادف با 22/4/1407ه- ق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. بدن مطهر شهید بیست سه ماه هیجده روز در منطقه ام الرصاص جا ماند. پیکر بی سر او را در روز شنبه22/11/1367 مصادف با 5/7/1409 ه- ق در شهرستان آران و بیدگل تشییع کردند. و در گلزار شهدا و بارگاه هفت امامزاده بیدگل در کنار برادر شهیدش ماشاالله زاهدی بخاک سپردند.»
« وَلَاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سبیلِ اللّهِ أَمواتاً بَلْ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یرزقونَ.»« و مپندارید کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده اند، بلکه زنده اند و در نزد رب خود روزی می خورند.» « سلام به رهبرم. سلام به رهبران راه حق. سلام بر شهیدان.» مناجات: « خدایا حالا که در انجام ماموریتی الهی هستم، تو را به یاری می طلبم و به تو سوگند یاری می دهم. الهی یاری ام ده، که همیشه و تا آخرین نفس در راه تو و برای یاری تو و برای یاری دین تو مستحکم و جان برکف فداکاری کنم. الهی یاری ده که بتوانم این وظیفه مهم را آنچنان که شایسته مقام باری تعالی است. به جا آورم. خدایا تو شاهد باش که من قدم بر نداشته ام. از آن روزی که تو را به یگانگی شناخته ام. از قلبم جرقه ای از ایمان محمدی فروزان شده است. از همه چیز گذشتم و به تو پیوستم. پروردگارا، اکنون که در راه رضای تو بر این ایده ام، که به جبهه بروم و از دین تو حمایت کنم. و در برابر این ابر شیاطین بجنگم تو هم از این حقیر رو سیاه راضی و خشنود باش و این بنده ضعیف و ناتوان را در زمره بندگان خالصت قراربده.» امر ولایت فقیه : « این وصیتنامه را می نویسم. تا نسلهای آینده خیال نکنند برای پست و مقام کسب شهرت به جبهه رفته ام. بلکه تنها برای رضای خدای متعال و حفظ اسلام و امر ولایت فقیه که این امر را مهم و تکلیف الهی و اسلامی خود می شمردم. رهبر ما حسین ابن علی (ع) است. که می فرماید: مرگ سرخ بهتر از زندگی ننگین است. ای امت اسلامی بدانید، این همه شهدا جان خود را در راه اسلام و حفظ ولایت فقیه که همان ولایت پیامبران است فدا کرده اند. و در این راه قدم برداشته اند. شما اگر خدای نکرده از این خط جدا شوید چه روزهایی سخت و سیاهی در پیش خواهید داشت. علاوه بر عذاب دنیوی باید در آخرت هم جواب گوی خون شهدا باشیم.» برادران وخواهرانم: « شما ای برادران و خواهران گرامی امروز انقلاب اسلامی ما احتیاج به خون دارد. ای برادران از برکت خون سیدالشهدا بود که اسلام عزیز به دست ما رسیده است. ما باید این امانت را به نسلهای آینده بسپاریم. و در این زمان خونهای بر روی زمین ریخته شده ای مانند مطهری، بهشتی، رجایی و باهنر و شهدای72 تن و شهیدان محراب و از همه مهمتر این شهیدان و خونهای پاکی که در پای درخت اسلام ریخته شده است.» ای امت ایران : « ای امت بپا خواسته امروز هر کس در هر پست و مقام است در برابر خون شهدا مسئولیت دارد. همچنان که تا کنون پشت جبهه را نگه داشته اید، بیشتر مواظبت کنید. تا شیطان نتواند در صف شما رخنه کند. ما هم به یاری خدای متعال و گفته امام خمینی چنان سیلی بر صدام بعثی و غرب بزنیم که دیگر نتواند از جایش بلند شود.» پدر عزیزم: « پدر عزیزم: شما مرا بزرگ کرده اید و در رهگذر زمان چه رنجها کشیده ای، مرا ببخشید. من چکار کنم اسلام غریب است. اگر ما در کربلا نبودیم که به ندای هَل مِن ناصِر یَنصُرُنی؟. امام حسین (ع) لبیک بگوئیم ولی اکنون به ندای فرزندش امام خمینی پاسخ می دهیم. اما ای پدرعزیزم، حالا که فرزندت را در راه حسین (ع) سرور شهیدان قدم گذاشته است. حلالش کنید. مبادا که در شهادتم اشک بریزید و دشمن شاد شوید.» مادرعزیزم: « اما ای مادر عزیزم، چند وصیت به تو دارم. در این مدت کوتاهی که کنار شما بودم. خوبیهایتان را نسنجیدم، و نتوانستم جبران کنم. اما چکار کنم که این ماموریت الهی است. نتوانستم ترک کنم. در این مدت کوتاه اگر از من اشتباهی سر زد مرا ببخشید. و از خداوند بخواهید. که گناهانم را ببخشد. زیرا که عذاب الهی سخت و وحشتناک است.» برادرانم: « و شما ای برادران عزیزم، من رفتم از شما می خواهم راه من را، که همان راه اسلام حقیقی است ادامه دهید و امام را تنها نگذارید.» همسرم: « ای همسرعزیزم، سخنی با تو دارم. از شما می خواهم که همچون حضرت زینب (س) صبور و شکیبا باشید. مبادا پس از من متزلزل شوی، در ایمان همچون کوه استوار و محکم بایست. پس پایدار باش که سرانجام حق بر باطل پیروز است. و صاحب خواهد آمد. و انتقام خون ما را خواهد گرفت. هیچ گاه برمن گریه نکنید، زیرا خوب نیست برای کسی که آگاهانه راهش را انتخاب کرده است گریه کنید.» ان شاالله. « از شما می خواهم که دخترم لیلا را مسلمان واقعی بزرگ کنید.» محمود زاهدی بیدگلی