بسم الله الرحمن الرحیم. «احمد کلثوم در روستای یزدل با زنی از طایفه کاظمی ها به نام صغرا ازدواج می کند که حاصل این ازدواج سه فرزند پسر بنامهای غلامرضا، غلامحسین و ابراهیم و سه فرزند دختر بنامهای گلرخ، ماهرخ و خانم می شوند. احمد پدر آنها نیز در حالی که بچه ها سرو سامانی نگرفته اند از دنیا می رود. و صغرا خانم با رضاقلی که همسرش را از دست داده ازدواج می کند. بچه های آنها نیز در یک خانه با هم زندگی می کرده اند. این کار سبب می شود که غلامحسین از رقیه خانم توسط برادرش رمضانعلی خواستگاری نماید. حاصل این ازدواج پنج فرزند پسر می شوند. که چهار نفر از آنها در همان کودکی فوت می کنند. ولی حبیب الله زنده می ماند.» «در سال 1342 در این خانواده فرزند پسری بدنیا می آید. که اسم او را احمد می گذارند. اما او بیمار می شود و در کودکی از دنیا می رود. در آن دوران رسم بود، اگر فرزندی از دنیا می رفت و برای او شناسنامه گرفته بودند.«سجل» آن را برای فرزندان بعدی نگه می داشتند. در روز جمعه سال 1345 مصادف با 7/6/1386 ماه جمادی الثانی خداوند به خانواده آنها پسری داد که اسمش را حبیب الله گذاشتند. اما گاهی احمد هم صدایش می زدند. بدلیل جدایی پدر و مادر او 18ماه اول زندگی را نزد مادر می گذراند و مابقی عمرش را با پدر سپری می کند. دو سال اول دبستانش را در یزدل می خواند و برای ادامه تحصیل به مدرسه امام زمان (عج) کاشان می رود. و تا پایان دوران ابتدایی در آنجا درس خوانده است. کلاس اول راهنمای را در مدرسه نساجی خیابان شهید بهشتی کاشان می گذراند. با اینکه سن کمی داشته است. در شغل های مختلفی مثل نانوایی و کبابی مشغول به کار شده است. تا بتواند به پدر در تامین معاش خانواده کمک کند.» « در سال 1356و شروع قیام مردمی انقلاب اسلامی با وجود اینکه نوجوانی نحیف بود، با شور وصف ناپذیری در فعالیتهای انقلابی خصوصاً راهپیمایی ها شرکت می کرد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در کارخانه ریسندگی و بافندگی کاشان استخدام می شود. برای مطالعه به کتابخانه محله شان و کتابخانه مسجد صفاری کاشان «شهیدمطهری» می رفته است. شب های جمعه همراه با دوستانش مخصوصاً شهید اسحاق کریمزاده به جمکران می رفتند. متانت و پرهیزکاری، احترام به پدر و مادر از او فردی مقاوم، با تقوا و دینمدار ساخته بود.» « مدتی از پیروزی انقلاب نگذشته بود. که دولت مستکبر عراق با وسوسه آمریکا و کمک دولتهای منطقه جنگ تحمیلی را بر کشور انقلابی ایران تحمیل کردند. حبیب الله جوانی مومن و خدا پرست و دلی سرشار از عشق به معبود داشت. روحش در قفس تنش آرام نبود. بهترین راه رسیدن به معشوق را جانفشانی در راه اهداف انقلاب اسلامی می دید، نخستین اعزامش از تاریخ 15/3/1361 تا 7/5 /1361 به لشکر امام حسین (ع) در منطقه کوشک، پاسگاه زید عراق بود. او افتخار شرکت در عملیات رمضان را هم داشت. که در این عملیات مجروح می شود. در تاریخ 6/5/1361 برای ادامه درمان پایانی می گیرد، و به کاشان برمی گردد. پدر و مادر می خواستند. از اعزام مجددش جلوگیری کنند. خیلی در این باره با پدر صحبت کرده بود تا او را راضی کند که به جبهه برگردد. آخرین اعزام او در تاریخ 8/4/1362 با تعدادی از همشریانش به لشکر 14 امام حسین (ع) بود. در این اعزام مادرش به سفارش خواهر زاده خود «شهید محمدرضا زلفی» او را بدرقه کرده بود. مقداری جیره خشک و پول برای حبیب الله می آورد آنها را با اصرار در ساکش می گذارد، رویش را می بوسید و از او خدا حافظی می کند.» « رزمندگان اسلام اولین مرحله عملیات والفجر2 را گذرانده بودند. آنها همراه با گردان یا زهراء برای مرحله دوم عملیات وارد منطقه درگیری شده بودند. که منجر به عقب نشینی نیروهای ایرانی می شود. برای او و دوستانش مرخصی صادر می کنند. تا برای استراحت به شهرهایشان برگردند. ولی فرماندهان از نیروها عمل کنند خواسته بودند. تا مرحله بعدی را هم خودشان به خط بزنند. حبیب الله و دیگر همرزمانش برای مرحله سوّم عملیات آماده می شوند. او در این مرحله در منطقه پیرانشهر از ناحیه سینه هدف گلوله قرار می گیرد و در روز شنبه تاریخ 15/5/1362 مصادف با 26/10/1403، ماه شوال به شهادت می رسد. پیکر مطهر این شهید بزرگوار همراه با پیکر مطهر شهید مهدی زیارتی در تاریخ 24/5/1362 در روستای یزدل تشییع، و در گلزار شهدا بخاک سپرده می شوند.»
بسم الله الرحمن الرحیم «وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون » مقدمه: « گمان نکنید کسانیکه در راه خدا کشته شدند مردهاند. بلکه آنان زندهاند و در نزد خدا روزى می خورند. بنام الله پاسدار خون شهیدان و بنام خدایى که در دنیا بر مومن و کافر رحم می کند و در آخرت فقط بر مومن رحم می کند و با سلام و درود فراوان بر حضرت مهدى صاحب الزمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینى و شهیدان صدر اسلام تا کنون، بالاخص شهیدان کربلا و مخصوصاً سرور شهیدان حسین ابن علی (ع).» جرقه ای از ایمان : « خدایا در حال حاضر که آماده می شوم براى ماموریت الهى، خدایا از تو یارى می طلبم. خدایا از آن روزى که ترا شناختم. جرقهاى از ایمان در دلم زد و عشق و علاقهام به تو چند برابر شد. و عاشق شدم که به جبهه بروم. تا بتوانم کمک به اسلام بکنم. بارخدایا تا توان داشته باشم. در این جبههها خدمت به دین اسلام خواهم کرد. چون امروز اسلام عزیز احتیاج به ما جوانان دارد.» برادرانم : « اگر خداوند در این جبهه شهادتى نصیب من کرد. شما برادرانم، باید اسلحه خونین مرا بدست بگیرید. و به قلب دشمن کفر بزنید. و با دشمنان داخلى که بنام منافقین، کُومله، دِمُکرات هستند. مبارزه بکنید چون اینها در شهرستان هاى ما رخنه کردهاند.» پیرو خط امام : « یکى دیگر از وصیت من این است. که امام عزیز را نور چشم ما را تنها نگذارید. پدرم و مادرم و خواهرانم و برادرانم پیرو خط امام باشید، سخنرانی هاى امام را گوش بدهید.» پدر ومادرم : « همچنین پدر و مادرم، براى من گریه نکنید. براى امام حسین (ع) گریه کنید. براى على اصغر عزادارى کنید. و هر چند شهید شدن گریه ندارد، براى من سیاه پوش نکنید. چون امت اسلامى هیچوقت سیاه پوش نیست، و شما باید از خانواده ۳ شهید و ۴ شهید داده ها درس عبرت بگیرید. باید به یاد شهیدانى باشید. که در صحراها افتادهاند. یک خواهش دیگرم این است که پدر و مادر و خواهر و برادرانم، قوم و خویشان و دوستان عزیزم، مرا حلال کنید. و مرا خیلى خیلى ببخشید، مخصوصا پدر عزیزم. که حق به گردن من داشته و من نتوانستم. حق شما را بجا بیاورم. دیگر هیچ عرضى ندارم، خدا نگهدار شما باشد.» « دعا به امام و رزمندگان و حضرت مهدى (عج) را فراموش نکنید این شعار را هم باید بدهید.» خدایا نزدیک کن فرج امام زمان (عج) را . جنگ جنگ تا پیروزى . والسلام حبیب ابراهیم زاده 27/2/1362