بسم الله الرحمن الرحیم. علی آقا متولد سال 1304 و اسم پدرش حیدر بود. او را در روستا به نام آقاعلی حیدر، می شناختند. خانواده آنها در محله پائین ده یزدل ساکن بودند. پدرش در مزرعه دشت یزدل آب و ملک داشت و زندگی آنها را تامین می کرد. اسم مادرش ماشاالله بود. پانزده ساله بود که پدرش دنیا را وداع کرد. مادر با قالی بافی آنها را تامین می کرد. بیست سال داشت که با پیشنهاد مادرش با دختری به نام ماشاالله از طایفه شبان یزدلی فرزند رضاقلی ازدواج کرد. همسرش همنام مادرش بود. مدتی در دشت یزدل کشاورزی می کرد. یک مدت هم رعیت مزرعه دِرَم شد. سال 1350 مدت چهار سال نزد آقای کاشانی راوندی کشاورزی می کرده است. یازده سال هم کارگر باغبانی شرکت فرش راوند بوده است. « در روز سه شنبه سال 1343 مصادف با 14/1/1384 سومین فرزند حاج آقاعلی زلفی به دنیا آمد. به عشق اهل بیت نام او را محمدرضا گذاشتند. پیش از او خداوند دو اولاد دختر به آنها داد بود که یکی از دخترها از پشت بام منزلش در راوند به داخل خانه سقوط کرده و فوت می کند. او دوران کودکی خود را در روستای یزدل گذراند. دو سال اول دوره ابتدایی را در مدرسه قطب راوندی یزدل و سه سال آن را در مدرسه لاجوردی راوند گذراند. در سال1351 پدر برای تامین مایحتاج خانواده در شرکت فرش راوند مشغول به کار شد. حاج علی آقا در شهرک انقلاب راوند منزل ساختند و برای ادامه زندگی به آنجا منتقل شدند. محمدرضا برای ادامه تحصیل خود به دبیرستان سپهر کاشان رفت و ادامه تحصیل داد. در آن زمان بود که جرقه های انقلاب اسلامی ایران در کشور زده شده بود. او همراه با دیگر همشهریان خود در فعالیت های انقلابی شرکت می کرد. بعد از پیروزی انقلاب و تحمیل جنگ بر ایران، در سال1360 تحصیلاتش را ناتمام گذاشت و برای گذراندن دوره آموزش نظامی به تهران عزیمت کرد. او برای اولین بار در تاریخ 12/12/1360 تا 6/8/1361به لشکر امام حسین (ع)، پادگان هفت تیر سنندج اعزام شد. و در کسوت بسیجی خدمت کرد. بعد از آن یک دوره آموزش امدادگری را در اهواز گذراند و موفق به اخذ دیپلم آن شد. در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان امداگر، مجروحان را مداوا می کرد. بعد از آن یک دوره آموزش سلاحهای سنگین را در پادگان شهید صدوقی جاده اهواز، آبادان که مرکز انرژی هسته ای کشور بود، گذراند. درعملیات خیبر که از تاریخ 1/12/62 برای فتح جزایر مجنون شروع شده بود به عنوان تخریبچی شرکت کرده بود. بعد از این عملیات ها مشغول خدمت در سپاه کاشان شد. سپس به لشکر14 امام حسین (ع) اعزام شد و فرماندهی یکی از قبضه های توپخانه پانزده خرداد لشکر را از تاریخ 15/4/1362 تا 6/1/1363 به عهده گرفت. در 18/12/1362 با دختر دایی خود ازدواج کرد. او در تاریخ 11/5/1363 از لشکر امام حسین (ع) برای لشکر 8 نجف انتقالی گرفت و در گردان تخریب لشکر تا تاریخ 31/1/1364 به خدمت مشغول شد. محمدرضا در تاریخ 15/4/ 1364عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کاشان شد. ولی کمتر در سپاه می نماند. می گفت من دوست ندارم در دفتر کارم صندلی نشین باشم. وی در عملیات والفجر 5،4،1 نیز شرکت کرده بود. در تمام این عملیات ها در واحد توپخانه خدمت می کرد. در سال 1364 برای چندمین بار عازم جبهه شد. خداوند در این روزها فرزند پسری به آنها داد که اسمش را محمدجواد گذاشتند. آنها از اینکه مورد لطف خداوند قرار گرفتند خوشحال بودند. آخرین اعزامش در تاریخ 1/12/1364 به منطقه آبادان بود. در آن زمان اقدامات اولیه عملیات والفجر هشت را در منطقه عمومی آبادان شروع کرده بودند. محمدرضا در روز جمعه تاریخ 9/12/1364 مصادف با 18/6/1406ه- ق بر اثر اصابت ترکش به ناحیه پا و کمر به فیض شهادت رسید. پیکر مطهر شهید را در در تاریخ 12/12/ 1364 در یزدل تشییع کردند و در کنار همرزمانش گلزار مقدس شهدا به خاک سپردند.»
بسم الله الرحمن الرحیم. « با سلام و درود بر رسول الله (ص) و فرزند گرامی اش حضرت مهدی (عج) و نایب بر حقش رهبر کبیر انقلاب بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران امام خمینی و دورد بر شهیدان هفت تیر و شهدای محراب و یاور بزرگ امام آیت الله منتظری. خداوندا آنطور که شایسته بود تو را نشناختم. و همچنان قرآن را، گویی پرده های ضخیم بر قلبم نهاده اند، و شیاطین بر دوشم مشغول پاسداری هستند که نه نوری و نه ندایی از انوار الهی به آن نرسد، تا آنکه مردی از قم، پایگاه علوم دینی، پایگاه امامت و فقاهت، او راه را یافته بود، و آنگاه در جسدهای مرده نیمه جان ما جان دمیده.» شهادت: «خدایا: مرا از بندگان خاص خود قرار دِه و شهادت را نصیبم بگردان.» «خدایا: سراسر وجودم مملو از نافرمانی توست، پس ای معبودم رحم کن، و شهادت را نصیبم گردان، شهادتی خالصانه مقبول درگاهت و بدون ریا، بدان گونه که تکهِ تکهِ بدنَم و رگهای بریده اَم در آخرت باعث شوند که امام علی (ع) به فریادم برسد، امام حسین (ع) شفاعتم کند، و امام زمان (عج) مرا جزء خدمتگذاران و غلامان و سربازان خویش حساب نماید. و پیرو رهبرمان باشیم.» «خداوندا: تو شاهد هستی که از تمام مظاهر مادی دور شده ام تا به تو پناه بیاورم. تا به عشق تو و در پناه تو و انبیاء تو در حرکت باشم. اینَک فقط منتظر پیوستن به تو هستم و لاغیر،» «معبودا خواهان شهادت هستم. نه به این منظور که از زندگی دنیا خسته شده ام، بلکه می خواهم به وسیله رنج و سختی که در راه تو می کشم و یا با ریختن خونم، بخاطر تو پاک شوم.» جهاد فی سبیل الله: « پروردگارا: مرا دریاب، من جوانی گنه کار و غافل هستم و از دیار عاشقان خسته آمده ام. من پذیرای معشوقم، مرا فراخوان که دیگر نمی توانم صبر کنم. راستی چه سخت است، گاهی بین دو دوست صمیمی جدایی بیافتد، و چه سخت است آن لحظه ای که یک رهرو به مقصدش نمی رسد، آنقدر سخن زیاد است که نمی دانم، از کجا برایتان بگویم. از آهن ربای، جهاد فی سبیل الله که این براده ناچیز را به سوی خود می کشد و یا از دنیایی که می خواهد این نیروی آهن ربا را خنثی کند.» « معبودا: به من سعادتی عطا کن که من فروشنده باشم و شما خریدار، بارالها آن قدر مرا در صافی آزمایشات خودت نگه دار تا مگر روزی آید که شایسته شهادت تو گردم. چون خطا و گناهانم بسیار است و از عدل تو هراسناکم، ولی به لطف و کرم تو امیدوار و دل بسته ام.» ملت ایران: « اما چند جمله خطاب به ملت ایران به عنوان برادر کوچک شما، ای مردم، وحدت و اتحاد خود را بیشتر کنید و از اختلاف بپرهیزید. آیا شنیده اید:؟ که حضرت امام چقدر به وحدت تکیه می کند. پس به سخنان امام گوش فرا دهید و امام را تنها نگذارید، امام را دعا کنید. و در برابر دشمن اسلام و انقلاب مانند کوه باستید، و از کمک های خود دریغ نکنید. مواظب باشید خدای نکرده مردم کوفه نشوید. برای فرج امام زمان دعا کنید و به نمازها و دعاها بیشتر اهمیت دهید.» پدر و مادر: « اما پدر و مادرعزیزم: این آخرین سلام را به شما عرض می نمایم و به شما تبریک می گویم، که چنین فرزندی برای انقلاب و اسلام تربیت کرده اید. برای شما مصیبت فرزند سخت است. ولی می بینم که دشمنان اسلام دارند قرآن و اسلام را از میان بر می دارند. تا دیگر خبری از آنها نباشد. امام حسین (ع) به همین دلیل با یزید جنگید و سازش نکرد و در راه اسلام جان داد خود و فرزندان خود را فدای اسلام کرد و گفت خدایا علی اکبرم را و علی اصغرم را برای رضای تو دادم. شما هم چنین باشید.» « پدرم و مادرم: نمی گویم که گریه نکنید، گریه بکنید ولی نه آنقدر که دشمن را شاد کنید. بلکه همیشه به یاد امام حسین (ع) و اصحاب با وفایش گریه کنید. و به یاد خانواده هایی گریه کنید. که دو یا چهار فرزندشان را از دست داده اند. وقتی به یاد پدر خود می افتند و گریه می کنند. گریه کنید. نگویید خود شهید دارای یک فرزند یتیم می باشد. مرا حلال کنید. چون در زندگی جز زجر و زحمت و ناراحتی چیزی از من ندیده اید و هیچگونه خدمتی برای شما انجام نداده ام. هر زمانی که یاد من کردید به عکس های من نگاه کنید. و چنانچه دل تنگ شدید، سر قبر من بیائید. و درد دل کنید. داغ فرزند برای شما مشکل است. اما بالاخره مرگ به سراغ شما هم می آید. پس چه بهتر است مرگ در راه خدا باشد. مبادا امام را ناراحت کنید در نمازهایتان او را دعا کنید.» خواهران: « شما ای خواهرانم این آخرین پیام مرا بشنوید. و سلام مرا بپذیرید. می خواهم اگر از من ناراحتی دیده اید مرا ببخشید و مرا حلال کنید. شما به من خیلی محبت کرده اید. اما من به وظیفه خودم عمل نکرده ام. فرزندان خود را خوب تربیت کنید. و به یک دست آنها قرآن و به دست دیگر آنها سلاح بدهید.» همسر: « امّا همسر گرامی و ارجمندم، از شما می خواهم اگر از دست من بدی دیده اید، مرا ببخشید و حلالم کنید. چون نتوانستم حق همسری را که به گردنم بوده انجام دهم. از شما می خواهم، همچون مادری دلسوز فرزندم و فرزندت را آنچنان که اسلام گفته است. تربیت کنید. به فرزندم درباره هدف و راه پدرش بگویید. و او را با جهاد آشنا سازید. او را فردی مبارز و پیرو خط امام بسازید.» حلالیت: « اما پدر و مادر، همسرم: از کلیه دوستان و آشنایان و همسایه ها بخواهید. مرا حلال کنند. هر کس از من طلب دارد بدهید و هر فردی که از دست من ناراحتی دارد، رضایت او را بگیرید. برای مراسم تشییع جنازه و ختم من زیاد تبلیغ نکنید. بلکه برای شهادت من در راه خدا تبلیغ کنید.» «.والسلام علیکم برحمه الله وبرکاته.» «محمدرضازلفی»