بسم الله الرحمن الرحیم. « در ضلع غربی روستای یزدل کُوچه ای قرار داشت بنام کوچه دروازه، که محله تودِه و مسجد امام حسین (ع) را به دروازه اصلی روستا متصل می کرد. در میانه آن منزلی وجود داشت بزرگ و وسیع، که توسط دالانی تنگ به کُوچه راه داشت. وقتی از راه رو باریک وارد منزل می شدی فضای باز بزرگی روبروی انسان باز می شد که اتاقهای متعددی در دو طرف جنوب و غرب حیاط جلب توجه می کرد. حاج میرزا در ضلع جنوبی این منزل اول راهرو سکونت داشتند. بقیه اتاقها از بستگان بود که با هم در آن منزل زندگی می کردند.» « حاج سیف الله رضوانی با شغل کشاورزی و بزازی در یزدل روزگار می گذراند. و مادر نیز برای کمک به مخارج خانواده قالی بافی می کرد. پدر خانواده قبلاً با زنی بنام «زهرا» ازدواج کرده بود و از او صاحب سه فرزند پسر و سه فرزند دختر شده بود. سیف الله بعد از فوت همسرش با دختری از روستای نصرآباد بنام فاطمه شبانزاده ازدواج می کند. « در روز دوشنبه سال 1348 مصادف با 29/6/1388 ه- ق دومین فرزند آنها در روستای بدنیا آمد. اسم او را محمدرضا گذاشتند. قبل از او خداوند به آنها یک فرزند دختر می دهد و بعد از او هم صاحب دو فرزند پسر شدند. او را در سن هفت سالگی به مدرسه ابتدایی قطب راوندی یزدل فرستادند. سال سوم دبستان را می گذراند. که شعله های قیام امام خمینی «ره» سراسر کشور را فرا گرفته بود او نیز به سهم خود هماهنگ با مردم روستا در تظاهرات شرکت می کرد. مدرسه ابتدایی را در دبستان قطب راوندی و مدرسه آیت الله سلیمانی یزدل گذراند. و دوران راهنمایی را هم در مدرسه شهید رحمت الله روحانی به پایان رساند. چون شفل پدر بزازی بود و در شهرستان کاشان کار می کرد. در سال 1363 به شهرستان کاشان مهاجرت کردند. محمدرضا دبیرستان را در مدرسه امام خمینی «ره» ثبت نام کرد. او در پایگاه بسیج شهید بهشتی مسجد صفاری هم عضو شده بود. بعد از تاسیس پایگاه بسیج در بلوار شهید مطهری کاشان، بدلیل نزدیکی این محل به منزلشان در این پایگاه فعالیت می کرد. محمدرضا در تاریخ 20/2/1364 تا 28/4/1364 از طریق جهاد سازندگی به مهندسی پشتیبانی اعزام شد. او همچنین از ادامه تحصیل غافل نبود و با هوش سرشار خود به تحصیلاتش ادامه می داد. چون تهاجم فرهنگی دشمن را کمتر از لشکرکشی زمینی نمی دانست. در این جبهه هم فعالیت و روشنگری می کرد. در تاریخ 19/1/ 1365به پادگان شهید محمد منتظری نجف آباد اعزام شد و یک دوره آموزش تکمیلی40 روزه را گذراند. و بعد از چند روز مرخصی، در تاریخ 3/3/1365 تا 5/6/1365 در واحد تدارکات گردان زرهی لشکر 8 نجف اشرف به خدمت مشغول شد. محمدرضا در مدت کمی که در شهرستان بود. از خدمت در پایگاه بسیج محله و تحصیل خود هم غافل نبود. برای چندمین بار در تاریخ 21/10/1365 تا 22/11/1365 به لشکر 8 نجف اعزام شد و در گردان فتح آن لشکر خدمت کرده بود. در سال 1366 با همت بسیار، به تحصیل در رشته تکنسین اتاق عمل ادامه داد. او هیچ وقت به ظواهر دنیا دل نبست. برای آخرین بار مانند حاجیان سر خود را تراشیده بود از بستگان و خواهران و برادران خود خداحافظی کرده بود و با بچه های کوچک نیز خوش و بشی داشته بود. محمدرضا در اعزام آخرش چنان خوشحالی می کرد. که گویی بشارتی بزرگ به او داده اند. در پوست خود نمیگنجید. اصلا آرام و قرار نداشت. تا اینکه در تاریخ 8/5/1367 مردم کاشان و حومه او و همرزمانش را بدرقه کردند. محمدرضا به لشکر 8 نجف اعزام و در گردان امام حسین (ع) سازماندهی شد. گردان را برای پدافندی خط شلمچه به خرمشهر اعزام کردند. او در سه شنبه تاریخ 18/5/1367 مصادف 25/12/1608 ه- ق با اصابت ترکش خمپاره به سر و گردن در خرمشهر به شهادت می رسد. پیکر مطهر شهید طبق وصیت خودش در تاریخ20/5/1367 در جوار شهیدان انقلاب اسلامی ایران گلزار شهدای دارالسلام کاشان بخاک سپرده می شود.»
بسم الله الرحمن الرحیم: آنکس که تو را شناخت جان را چه کند" " فرزند و عیال و خانمان را چه کند . دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی" "دیوانه تو هر دو جهان را چه کند . نیایش و عبادت خدا: « اول دفتر به نام ایزد دانا صانع و پروردگار حی توانا، به نام پروردگاری که جهان را هستی داد و آدمی را آفرید و او را جانشین خود در روی زمین قرار داد، و هدف از آفرینش انسان را عبادت و بندگی برای خود قرار داد. چنانکه می فرماید:«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» و ما خلق نکردیم جن و انس را مگر برای عبادت خودمان. وظیفه ما چیست؟ آیا ما باید فقط سرگرم لذات و مادیات دنیا گردیم. و هدف اصلی که قرب به خدا است را فراموش کنیم.؟ آیا باید پای بند به امور و سرگرمی های دنیا گردیم. و از نیل به مقصد نهایی و متعالی باز بمانیم.؟ یا باید این دنیا و وسایل موجود در آن را باز یچه و وسیله رسیدن به مقصد اصلی بدانیم.؟ جواب این است که تمام مادیات وسیله است، نه هدف و هدف چیزی بالاتر است.» دنیا مزرعه آخرت : « الدّنیا مزرعة الآخرة یعنی دنیا مزرعه آخرت است و هر چه در دنیا بکاری در جهان آخرت کشت خواهید کرد. آری کسی که مرگ را نیستی می داند. برای رسیدن به هدف خود به هر حیله و نیرنگی متوسل می شود. و آخرت خود را تباه می کند. ولی کسی که مرگ در راه خدا را آغاز هستی می داند، هرگز فریب جاه و جلال و مقام را نخورده و به فکر توشه و ذخیره برای آخرت خود می باشد. سعی کنید که شما نیز از آن افراد باشید. من که نتوانستم در زندگی راه اصلی را طی نمایم، و فریب شیطان را نخورم، گناهان زیادی انجام دادم، که امیدوارم خداوند به فضل و کرم خود از گناهان من در گذرد. ولی من به شما توصیه می کنم. که بپاخیزید، بپاخیزید برای مبارزه، برای مبارزه با نفس، که جهاد اکبر است. و مبارزه با دشمنان که جهاد اصغر است. راه درست را انتخاب کنید. تا دچار لغزش و خط و اشتباه نگردید.» توصیه به دوستان : « به دوستانم توصیه می کنم که خود سازی را شروع کنید. و به فکر توشه برای آخرت خود باشید. البته اگر گناه کردید. ناامید و مایوس نباشید. زیرا خداوند توبه اهل ایمان را می پذیرد، و توبه کنندگان واقعی آن دسته از کسانی هستند. که بدون حساب وارد بهشت می شوند. سعی کنید، در جلسات مذهبی، نماز جماعت و عزاداریهایی که برای ائمه و چهارده معصوم بر پا می شود، شرکت کنید. که این عزاداری هاست که اسلام را زنده نگه داشته است.» پدر عزیزم : « سخنی چند با پدرم: پدر عزیزم، من که در طول زندگی نتوانستم جلب رضایت تو را فراهم کنم، و زحمات تو را جبران نمایم. ولی عاجزانه از تو می خواهم. که مرا ببخشی.» مادر عزیزم : مادر گرامیم. تو خوب می دانی که من نه تنها نتوانسته ام دَین خود را نسبت به تو ادا کنم، و از زحمات تو قدر دانی کنم. بلکه رنجش خاطر تو را سبب شده ام. و تو را مورد آزار و اذیت خود قرار داده ام. که امیدوارم مرا حلال نمایی. مادرم سعی کن که برادرانم را به راهی که سرانجام من انتخاب کردم. تشویق نمایی، و آنها را از ادامه این راه باز نداری. امیدوارم که جلب رضایت همسایه ها را در مورد من فراهم کنی، تا آنها مرا ببخشند. مبادا در مرگ من گریه کنی، که از این عمل تو دشمنان شاد می شوند. هر موقع که می خواهی برای من گریه کنی برای علی اکبر حسین (ع) گریه کن.» برادرانم: « از برادرانم می خواهم که سنگر مرا خالی نگذارند. و اسلحه خونین مرا بردارند و جای مرا پر کنند.» خواهرانم: « خواهران حجاب خود را حفظ نمایید. که حجاب شما وقار شماست، و سیاهی چادر شما کوبنده تر از سرخی خون من است.» سخنی با شما : « در دعاهایتان، رهبر کبیر انقلاب را دعا کنید. و طول عمر ایشان را از خدا بخواهید. رزمندگان را نیز دعا کنید، و از خدا باز شدن راه کربلای حسین (ع) را بخواهید. اگر این توفیق نصیب من شد که به خیل شهدای اسلام به پیوندم از شما می خواهم، که مرا در دارالسلام کاشان به خاک بسپارید. دوستانم مبادا که در انتخاب راه دچار شک و تردید شوید و از جهاد باز بمانید و از شما می خواهم که مرا حلال نمایید.» شعر: روزها فکر من این است و همه شب سخنم . که چرا غافل از احوال دل خویشتنم. از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود. به کجا می روم آخر ننمایی وطنم. ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست. به هوای سر کویش پر و بالی بزنم . امضاء محمدرضارضوانی21/10/1365