بسم الله الرحمن الرحیم. «شغل اصلی اکبر پدر اسماعیل آسیابانی بود و چون اسم پدرش کریم بود به او اکبرکریم می گفتند. زمانیکه سجل می دادند فامیلی کریمزاده را برایشان انتخاب کرده بودند. او همسری داشت به نام سلطان حرم، آنها چهار پسر و یک دختر داشتند. که در جنگ تحمیلی چهار شهید از نوادگان بابا اکبر به شهادت رسیده اند.» اسماعیل پسر سوم بابا اکبر بود و نانوایی می کرد. بعضی از مردم روستا در منزلشان تنورهای سنتی داشتند. همسایگان در روزهای مخصوص و به نوبت نان محلی می پختند. رسم بود مردم نان خود را یک یا چند روز در سال می پختند و نگه داری می کردند.» « یکم شهریور سال1341 مصادف با 22/3/1382 هجری قمری، ماه ربیع الاول. حوالی مسجد امام زمان (عج) محله بالا دِه یزدل خانواده اسماعیل کریمزاده از تولد یگانه پسرشان خوشحال بودند. اسم او را به میمنت نام پیامبر، محمد گذاشتند. برادران کریمزاده در منزل پدریشان با هم زندگی می کردند. که به منزل بابااکبر مشهور بود. او در منزلی که از صفای بستگان موج می زد، دیده به جهان گشود. محمد کودکی خود را با محبت پدر و مادر و عموهایش، که هر کدامشان شهیدانی را در کنار خود پرورش می دادند. بزرگ می شد. پدر و مادری با ایمان که در سایه اهل بیت روزگار می گذراندند. محمد دوره دبستان خود را در مدرسه قطب راوندی یزدل گذراند. اسماعیل بدلیل اینکه مخارجشان تامین نمی شد، همراه خانواده در سال 1353 به کاشان مهاجرت کردند. مدتی را برای فردی بنام حاج احمد مابینی کشاورزی و باغداری می کرد. ولی پس از پیگیریهای شهید رحمت الله روحانی در کارخانه حریر و مخمل کاشان مشغول بکار شد. محمد هم مجبور بود همراه خانواده ترک دیار کند. او دوره راهنمایی را در مدرسه معارفی روبروی بیمارستان نقوی کاشان گذراند. و برای ادامه تحصیل به دبیرستان امام خمینی «ره»«پهلوی سابق» رفت و در رشته اقتصاد ادامه تحصیل داد. دوران شکوفایی انقلاب اسلامی از هیچ کوششی در برپایی تظاهرات کوتاهی نمی کرد. مدتی به عنوان بسیجی در پایگاه شهید بهشتی مسجد صفاری کاشان خدمت می کرد. در آن زمان که رژیم بعثی عراق به ایران حمله کرده بود، او تصمیم می گیرد. تا در کسوت سربازی به کشورش خدمت کند. محمد در تاریخ 18/11/1360 از طریق ارتش به پادگان 164 قوشچی ارومیه اعزام شد، و تا تاریخ 18/2/1361 دوره آموزشی خود را گذراند. او در گردان 823 شهادت که گردان رزمی لشکر ارومیه بود سازماندهی می شود و در روز پنجشنبه تاریخ 24/6/1362 مصادف با 7/12/1403 ه- ق در عملیاتی که بر علیه ضد انقلاب، کُومله در منطقه عمومی کُردستان داشتند، بر اثر اصابت گلوله به شهادت می رسد. پیکر پاک شهید در تاریخ 27/6 /1362 تشییع و در کنار همرزمانش گلزار شهدای کاشان، دارالسلام بخاک سپرده می شود.»
بسم الله الرحمن الرحیم. «الْحَيَاةُ فِي مَوْتِكُمْ قَاهِرِين»« زندگی پر افتخار در گرو مرگهای پیروزمنداست.» شهد شهادت : «ای خدای عظیم، ای خدای رسولان، فرمانت را گردن می نهیم و دعوتت را لبیک می گوئیم. و با زبان دل و جان وقتی با خون جوانان به یاری برگزیدگانت برمی خیزیم که به نجاتمان برخواستند. و به آزادیمان برخواندند. به نجاتمان از ذلت بردگی و به آزادیمان در غربت بندگی، تو ای خدای عزت و آزادی که انتخاب را با زیباترین بیان ارج می نهی و شهادت را بلندترین اوج حیات می نمایی ای خدای ایمان و خدای شهادت شاهد باش که پیام پیامبرانت را پاسخ مثبت گفته و اشتیاق جهاد را بر سراسر وجودمان می باریم و شهد شهادت را جرعه جرعه با خون ها می نوشیم.» شهد ایمان: «و در ایمانمان بر تو ای خدای بزرگ می نازیم و تو ای حسین زمان، ای نواده رسول، ای فرزند علی، ای پسر فاطمه، ای وارث حسین، و ای برادر زینب، شاهد باش که مسئولیت بزرگ پیروی تو را به اسم شُهدایمان تعهد می کنیم.» ای خمینی بزرگ: « ای امت ها ما شهیدان نرفتیم، نمُردیم، که شهیدان زنده اند و جاوید و شما زندگی از شهیدان را بر همه چیزتان حس کنید. از جرعه جرعه آبی که می نوشید، در رشته رشته لباس سیاهی که می پوشید. در قطره قطره اشکی که می ریزید. و عظمت نگاه کودکانتان در کشاکش جهاد جوانانتان، در چین و چروک چهرهای غمبار پیران تان، و در قلب پر مهر خواهرانتان مانده ایم زنده و جاودانه، پیمان می بندیم. که در پاسداری پیام رسول زمانمان، تا آخرین لحظه حیات پایدار بمانیم. پیام مقدس امام خمینی را پاسخ مثبت گوئیم. و اینک تو ای رهبر اسلام، ای یگانه منجی، ای یگانه زعیم فریادگر راستین، ای خورشید فروزان، ای آهنین عزم، ای پولادین اراده، ای شیعه علی، ای پیرو حسین، ای فرزند زهرا، ای زاده خمین، ای خمینی بزرگ، پیامت را شنیده ایم. فرمودی: مادران و خواهران شیردلش، افتخار به مرگ جوانان برومندش می کند که نهضت شهداست که پیروزی است.» ای ملت پیروزید: «ای ملت شریف و بزرگوار، پیروزید. با دادن خسارات بسیار و فدائیان بی شمار پیروزید. آری، آری، ای امام امت، نایب مسیح، ای خلیفه خدا، ای مرجع خلق، ای حامی امت، ای حافظ مذهب، ای شکوه شیعه، حامی ایمان، ای شعله سینا، ای موسی عمران، ای رسوا گر خصم، ای منجی انسان، ای روح خدا ای خمینی بزرگ، با همه هستی پیامت را ارج می نهیم، با بیداری ملتمان، با پایداری حرکتمان، با نهیب ایمانمان، نهیب سوزانمان، براهت ادامه می دهیم. آری ما هرچه داریم، ماهر چه هستیم، از جهاد مجاهد آفرینت، امت بیدادگرت، از هدف خدائیت، از آرمان انسانیت، پیروی می کنیم. ای نازنین رسول، ای منجی بزرگ، با همه وجودمان با اولین ضربان قلبمان با آخرین فوران خونمان با پاره پاره پیکر خونین مان، به حقیقت تو و پیمودن راه تو ایمان داریم.» ایمان به پیروزی: « در همه جا، با همه کس، در همه حال، با همه چیز، با گرما گرم فریادمان، با خروش و شعار و حرکت بی امانمان، با به خون تپیدن جسم مان، در میدان با عبادت پر سوزمان، در نیمه شب با استقامت بی تردیدمان، در نیمه روز، در همه جا، به قیام قوام بخشت وفا داریم و تا آخرین لحظه حیاتمان، از جهاد بیدادگرت، جهاد روشنگرت، نور بخشدت، حمایت می کنیم. و به پیروزی نهایی خودمان ایمان داریم.» پدر و مادرم: « سلام و درود خدا و پیامبرانش بر شما باد ای پدر و مادر گرامی. پدر و مادر و خواهرانم، از زحمات و محبتهایی که نسبت به من کرده اید بی نهایت سپاسگزارم و از همه شما تشکر و قدر دانی می نمایم. بسیار شرمنده و خجالت زده هستم. از اینکه نتوانستم زحمات و محبتهای شما را جبران نمایم. امیدوارم که خداوند بزرگ اجر و پاداش عظیم اعطاء فرماید. ان شاالله صبور و مقاوم باشید. پدر و مادرم، خواهرانم بی نهایت شرمنده هستم از اینکه نتوانستم. آنطوری که باید زحمات و محبتهای شما را جبران نمایم. شبهای جمعه بر سر مزارم بیائید و بر بالین سرم بنشینید و از خدا برایم طلب آمرزش نمائید. خواهرم، می دانم که منتظر من بودی که برگردم و مرا داماد کنید ولی دیگر آن انتظار به سر آمده.» سازش نخواهم کرد. « خداوندا: از پدر و مادرم جدا می شوم و به سوی تو می شتابم. خداوندا: اگر به دست دیوصفتان اسیر گردم و پیکرم به زیر دست و پای آنها بیفتد و اگر بدترین شکنجه ها را به من بدهند هرگز سازش نخواهم کرد و پیام شهیدان را با ندای بلند سر خواهم داد و اگر موفق شوند که بدنم را قطعه قطعه کنند حسرت شنیدن یک آخ را به بردلشان خواهم گذاشت.» والسلام دوستدار شما : محمد کریم زاده