بسم الله الرحمن الرحیم. « خیابان اصلی یزدل در واقع رودخانه فصلی، میان منازل روستا و دشت فیض آباد بوده است که آب بارندگیهای منطقه را از رودخانه اصلی در جنوب روستا به شمال انتقال می داده است. این رودخانه در اوائل انقلاب چند بار توسط بچه های انقلابی شن ریزی شد و به خیابان امام خمینی مشهور گشت. مردم یزدل پیش از انقلاب به این رودخانه پشت صحرا هم می گفتند. در محله بالا دِه یزدل خیابان شهید محمد آقامهدی که مدرسه قطب راوندی هم در آنجا قرار دارد، منزل کوچک حاج قدرت الله شاکری قرار داشت. الان قسمتی از مسجد امام زمان (عج) در آن منزل واقع شده است. محل فعلی مسجد شامل منازل متعددی از اهالی و همسایگان بوده است. یکی از این منزل ها محل تولد محسن شاکری است. پدر شهید مقداری کمی سهام آب مزرعه فیض آباد را داشته است. که با آن احتیاجات خانواده را تامین می کرده است. مادر خانواده هم با قالی بافی به تامین مخارج کمک می کردند.» «مادر شهید فرزند عباس حیدریان و از معتمدین روستا بوده است. او بر این اعتقاد بود که دختران خودش را در سن کم شوهر دهد. مادر محسن در سن سیزده سالگی با قدرت الله شاکری ازدواج می کند. آنها ابتدا زندگی را در منزل پدر و مادر حاجی شروع می کنند. و صاحب هفت فرزند می شوند. که دو نفر از بچه هایشان در کودکی فوت می کنند.» « در اوایل سال 1345 مصادف با ماه ذی القعده تاریخ 28/11/1385خداوند بعد از سه پسر و دو دختر، نوزاد دیگری به خانواده می دهد. که اسم او را حسن می گذارند. ولی به دلیل اینکه در همسایگی آنها فرزند پسری همنام او فوت شده است. او را محسن صدا می زدند. چند سالی از زندگیش نگذشته بود. که قدرت الله شاکری منزلشان را برای ساختن و گسترش مسجد صاحب الزمان (عج) واگذار می کنند. و داخل کوچه تعاونی، همجوار با بارگاه ملکوتی سهل ابن علی و اهل ابن علی (ع) منزلی می سازند، و به آنجا نقل مکان می کنند. این کوچه هم اکنون به اسم خود شهید شاکری نامگذاری شده است. در قدیم فرزندان پدر و مادر را در کارهایشان کمک می کردند. محسن نیز از این قاعده مستثنی نبوده است او در همان کودکی به خانواده در امرار معاش کمک می کرده است.» « محسن دوران ابتدایی را در مدرسه قطب راوندی یزدل گذراند. و دوره راهنمایی را در مدرسه لاجوردی راوند و یزدل می گذراند و برای ادامه تحصیل به دبیرستان محمودیه کاشان می رود.» « دوره راهنمایی او با قیام مردم ایران علیه حکومت پهلوی و شروع انقلاب اسلامی ایران مصادف شده بود. محسن نیز همراه با دوستانش در راهپیمایی های مردمی شرکت می کرد. خودش نیز در برپایی تظاهرات فعال بود. با تاسیس پایگاه او عضو پایگاه بسیج شهید آیت الله قاضی طباطبایی یزدل شد. با حمله و تجاوز رژیم بعثی عراق به ایران محسن با تعدادی از همرزمانش دوره آموش نظامی را در پادگان الغدیر اصفهان گذراندند. و برای نخستین بار در عملیات محرم شرکت کردند. درعملیات محرم، استان اصفهان بیشترین شهید را داشته است. او در این عملیات از ناحیه دست مجروع می شود که در تاریخ 16/10/1361مرخصی گرفت و در منزل به درمان خود ادامه می دهد. وقتی که به مرخصی می آمد بخاطر اینکه منطقه کُوهستانی و هوا سرد بود و احتمال شدت بیماری او می رفت، یک اُورکت عراقی به او می پوشانند، در یزدل به یکی از اقوام خود پیام فرستاد بود که هنگام برگشت به جبهه می خواهد او را ببیند. به او می گوید این اُورکت را به منطقه برگرداند تا دو باره رزمندگان از آن استفاده نمایند. هنگام استراحت و درمان در روستا به تحصیلات خودش نیز ادامه می داده است. نخستین اعزام او با طول درمانش پنج ماه طول کشیده بود.» « روزی با شهید مهدی زیارتی برای شرکت در امتحانات دبیرستان با موتورسیکلت به طرف کاشان می روند که موتور آنها شن گرفته به زمین می خورند. محسن دوباره از ناحیه پا زخمی می شود. هنوز کاملا درمان نشده بود که مجدداً در تاریخ 8/4/1362 به جبهه اعزام می شود. در منطقه به دوستانش سفارش می کند. در باره پاهایش حرفی یا مطلبی ننویسند. که سبب ناراحتی خانواده خصوصاً مادرش شود.» «عملیات والفجر دو در تاریخ 29/4/1362 در منطقه حاج عمران و پیرانشهر در ساعت 22 شروع شده بود. محسن همراه با دوستانش در در گردان یا زهراء لشکر 14 امام حسین (ع) سازماندهی می شوند تا وارد منطقه درگیری شوند. آنها برای مرحله دوم عملیات با مزدوران بعثی درگیر می شوند. او بعد از چند روز مقاومت در روز چهارشنبه 15/5/1362مصادف با شوال 26/10/1403 به شهادت می رسد. در این عملیات از جمع دوستانی که با هم اعزام شده بودند. شش نفر به شهادت می رسند. که سه نفر از آنها مفقودالاثر و سه نفر دیگر در یزدل تشییع و در گلزار شهدا بخاک سپرده می شوند. پیکر پاک شهید در منطقه جا می ماند و مفقودالاثر می شود. تا در تاریخ 11/5/1372 گروه تفحص تیپ مستقل زرهی 21 امام رضا (ع) پیکر مطهر او را در منطقه گردکوه تفحص و شناسایی می کنند. و برای خاک سپاری در تاریخ 23/10/1372 به زادگاهش می فرستند.»
« با سلام درود به روان پاک شهیدان از صدر اسلام تا هفت تیر و تا شهیدانی که هم اکنون به خون خود غلطیده اند و با سلام و درود بر روح الله فرمانده کل قواه، رهبر کبیر انقلاب اسلامی، نجات دهنده مستضعفین جهان و با درود و سلام بر پدر و مادرم که توانستند فرزند خود را روانه جبهه های حق علیه باطل کنند. امیدوارم پس از آنکه سالها برایم زحمت کشیده اید تا من به این سن رسیده ام مرا حلال کنید. از طرف من از تمام یزدلی ها برایم حلالیت بطلبید. بگوئید که مرا ببخشند.» خواهرانم: « از شما خواهرانم می خواهم که اگر شهید شدم بدانید که مسئولیت ما و شما سنگین تر شد شما باید از خون شهدا پاسداری کنید، به هر صورت که شد شما باید زینب وار رسالت خود را به پایان برسانید. رسالت شما این است که پیام خون شهدا را به جامعه ارسال کنید حجاب خود را حفظ کنید.» «ای مادر عزیزم و خواهرانم مبادا در مرگ من بلند گریه کنید که گریه بلند قلب این منافقان کور دل را شاد می کند و به ما می خندند، گریه بلند شما روح مرا آزار می دهد.» برادرانم: « برادران گرامیم شما باید راه شهدا را ادامه دهید، باری به هر جهت شما ادامه دهنده راه شهدا هستید. با بچه های انجمن اسلامی همکاری کنید. شماها باید پیام امام را لبیک بگوئید، حسین زمان را یاری کنید که حتما یاری می کنید. یاری کردن حسین زمان، یاری کردن امام زمان (عج) و حکومت خداست.» پیام من به مردم: « پیامی که به مردم دارم، البته من کوچک تر از آن هستم پیامی را برای مردم داشته باشم. زیرا من کاری برای این مردم و ملت انجام نداده ام. بلکه قطره ای خون ناقابلی دارم که باید برای یاری کردن دین خدا و آزادی کشور بدهم. البته خود شما مردم پیام استواری و مقاومت به رزمندگان می دهید مردم به سخنان امام گوش فرا دهید، و آن را عمل کنید. دعاها را زیاد بخوانید. دعای فرج، توسل، کمیل و دعاهای مخصوص فرج و دعا به رهبر کبیر انقلاب اسلامی را، با بچه های انجمن اسلامی همکاری لازم را بعمل آورید. فقط و فقط بیاد خدا باشید، که یاد خدا آرام بخش دلهاست و دیگر اینکه در جلسات شرکت کنید.» آرزوی شهادت: « خدایا تو را سپاس می گویم که مرا در این راه قرار دادی و بر من منت گذاشتی، از تو می خواهم که حالا که مرا در این مسیر قرار دادی شهادت را نسیبم بگردانی، آری شهادت آن چیزی که همیشه در خاطر من است و من عاشق و شیفته او شدم آن درسی که حسین (ع) بما آموخت. راستی شهادت چه درس شیرینی است ولی شما، ای امام چه جملات زیبایی در باره شهید فرموده اید: شهید نظر می کند به وجه الله. خداوندا خودت می گویی هر که عاشقم شود. عاشقش می شوم و هر که عاشقم شد. شهیدش می کنم. و او را به سوی خود پروازش می دهم.» از طرف من سلام کلیه برادران بسیجی و انجمن را برسانید . دعا به امام عزیز را فراموش نکنید . خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار. محسن شاکری 30/41362/ Shaker وصیت نامه:2 «وَلَا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَـٰكِن لَّا تَشْعُرُونَ.»«به کسانی که در راه خدا کشته شدند مُرده نگوئید بلکه آنها زنده اند ولی شما نمی دانید.» مقدمه: « سلام بر مهدی (عج) و نائب بر حقش روح الله و شما امت حزب الله و با سلام به ارواح پاك شهیدان و خانوادۀ شهید پرورشان، خداوندا تو را سپاس می گویم از اینکه مرا در زمانی قرار دادی که توانستم توبه کنم و به راه تو که همان راه مستقیم است هدایت شوم.» خدمت امت حزب الله و همیشه در صحنه و خانواده گرامی ام سلام علیکم:، هر چه که دارم می نویسم، به عنوان وصیت نامه نیست البته آنقدر کنه کرده ام که نمی توانم وصیت نامه ای بنویسم. ولی از آنجا که امیدوارم به رحمت خداوند، جملاتی کوتاه می نویسم. نمی خواهم در این کاغذ صحبتی از شهادت کرده باشم زیرا اصلاً من لیاقت ندارم که صحبتی از شهادت بکنم و شما هم در باره شهادت آنقدر چیزی می دانید که جملات من کم است. خیلی کوچکتر ازآنم که به شما امت حزب الله و قهرمان و همیشه در صحنه پیامی بدهم شما خودتان دریای پیامید ولی بر اسا س وظیفه.» برادران و خواهرانم :«پیروی از ولایت فقیه.» « برادران و خواهرانم حتما وصیتنامه شهدا را خوانده اید و یا گوش کرده اید. همه شان یک چیز را می نویسند حرف اولین شهید و آخرین شهید یکی است. آنچه که من می خواهم بنویسم حرف شهیدان است نه حرف من، بلکه جملات آنهاست . برادران و خواهران بیائیم به خدا فکر کنیم. و این را باور داشته باشید و یقین داشته باشید که فردایی هم هست رو جزایی هم هست روز بازگشتی هم هست این شکی ندارد. در این روز باید وظیفه ای که از طرف خداوند به عهده ما ایرانیان گذاشته شده عمل کنیم. بیائیم به سخنان امام عزیزمان لبیک بگوئیم، امام را تنها نگذاریم آنچه که امام گفت همان سخنانی است، که پیامبران و ائمه اطهار می گفته اند. شاید بعضی از سخنان با مقتضیات زمان فرق کند. بیائید جبهه را فراموش نکنیم. رفتن به جبهه از همه کار واجب تر است. سر نوشت ما فعلا در جنگ است. اگر در جنگ شکست بخوریم. حالا اول عزاداری است. حالا اول بدبختی ماست. اگر پیروز شویم. که اِن شاء الله پیروزی با ماست. اسلام، پیروز حتمی است، اسلام زنده می ماند. عزت و شرف را برای کشور خودمان خریده ایم نگوئید وقت کار است کار همیشه هست هوا سرد است، وای بر حالمان اگر چنین فکری بکنیم.» دعا به امام: « دعا به امام عزیزمان را هرگز فراموش نکنید و برای سلامتی او صدقه و صلوات زیاد بفرستید ». انجمن اسلامی و بسیج : « امت حزب الله و قهرمان یزدل شما با برادران انجمن اسلامی و بسیج همکاری کنید. قدر این نعمت عظیم را بدانید که دوستان و جوانان فعال از جان گذشته به شما خدمت می کنند. با آنها همکاری لازم را بنمائید و فرزندان خود را با احکام اسلامی آشنا سازید و آنها را به بسیج بفرستید. خودتان را حتما و این پیرمردان و بزرگسالان را به بسیج معرفی کنید و در بسیج ثبت نام کنید و در جلسات دعا شرکت کنید. دعاها را بخوانید. در دعاها و جلسات روزمره شرکت کنید. ان شاءالله. » حلالم کنید: « پدر و مادرم اگر در این مدت عمرم که با شما زندگی گرمی داشته ام و نتوانستم خدمتی به شما بکنم. و همیشه شما را آزار داده ام مرا ببخشند و حلالم کنید. علی جان و آقا احسان شاید گاهی اوقات با شما برخورد بدی داشتم. مرا ببخشید. شما خواهرانم مرا حلال کنید و ببخشید . مقداری نماز قضاء به مدت دو ماه دارم. و نماز احتیاط به مدت یکسال برایم بخوانید. و مدت یکماه روزه قضائی برایم بگیرید. از طرف من از تمام اهالی روستا و آنهایی که می شناسند حلالیت بطلبید. هر کس آمد درخواست پول و یا وسیله ای کرد. فورا به او بپردازید. آن را حتماً پشت بلندگو اعلام کنید.» «مهدی زیارتی مقداری پول از من می خواهد. حتماً به او بدهید از یک ریال تا 500 ریال هر چه خواست به او بدهید. به زور هم که شده به او بدهید.» والسلام من الله التوفیق محسن شاکر8/5/1362