بسم الله الرحمن الرحیم. « حاج احمد زیارتی فرزند عسگر و او هم فرزند باقر مولا بوده است. حاجی هفت فرزند داشته است. سه فرزند پسر و چهار فرزند دختر بوده اند. پسرها در روستا غالباً به کار کشاورزی مشغول می شدند. علی عباس هم مثل همه برادرها نزد پدر کار می کرده است تا به او کمک کند و خود نیز از این راه امرار معاش می کرده است.» « مادر هم از طایفۀ تقواییهای یزدل بودند. آنها هم مردمانی، دیندار و با تقوا هستند. او برای کمک به خانواده قالی بافی می کرده است. آنها مدتی را در همان منزل پدر شوهرش حاج احمد با هم زندگی کرده اند. خانم تقوایی خواهر شهید محمدتقی است.» « در روز شنبه سال 1346 مصادف با 13/12/1386 ه- ق فرزند پسری در خانوادای متدین از پدر و مادری مومن، بدنیا آمد که اسم او را علیرضا گذاشتند. او دو سال داشت و تازه راه رفتن را یاد گرفته بود، در حالی عقب رفتن، با سماور آب جوش برخورد می کند و دچار سوختگی شدید می شود. پنچ ماه بعد هنوز آثار سوختگیهای بدنش کاملاً درمان نشده بود، که حلب حاوی نفت را بجای آب می نوشد، پدر در مزرعه به کار کشاورزی مشغول بوده است، که این خبر را به او می دهند. با همان وسیله ای که قرار بود محصولاتشان را به بازار ببرند، بچه را به بیمارستان نقوی کاشان می رسانند. و در آنجا بستری می کنند. تا کم کم حال بچه خوب می شود. پدر در سال 1348 در کاشان خانه ای تهیه می کند و به آنجا منتقل می شوند. علیرضا دوره ابتدایی خود را در دبستان امام زمان (عج) واقع در خیابان بلندیان کاشان می گذراند. و برای ادامه تحصیل در دوره راهنمایی به مدرسه خاوری خیابان سپاه می رود. در آن دوران اعتراضات مردمی به اوج خود رسیده است. او هم در این قیام برعلیه رژیم طاغوتی پهلوی شرکت می کند. علیرضا برای گذراندن دبیرستان در مدرسه امام خمینی (ره)،« پهلوی سابق» ثبت نام می کند. او همزمان با تحصیل، برخی از آموزش های نظامی بسیج را در کاشان می گذراند و در پایگاهای بسیج شهید بهشتی مسجد صفاری و مسجد الهادی کاشان عضو می شود. همچنین در گروه آموزش خطاطی و نمایش شرکت می کند. در تاریخ 20/2/1361 از طریق بسیج سپاه به تیپ المهدی اهواز اعزام می شود و به عنوان معاونت تبلیغات و روابط عمومی تیپ وارد منطقه شلمچه می شود. او در تاریخ 20/3/1361در پاسگاه زید از ناحیه دست و پا مجروح شده او را به اورژانس خط مقدم انتقال می دهند، و بعد از درمانهای اولیه به بیمارستان شهرستان آمل منتقل می کنند. هنوز درمان او کامل نشده است، که با دست و پای باند پیچی شده در تاریخ 23/4/1361 به منطقه عملیاتی شلمچه برمی گردد. در روز پنجشنبه تاریخ 7/5/1361 مصادف با 7/10/1402 ه- ق در حالی که کنار ماشین ایستاده است، خمپاره ای کنارش به زمین می خورد. ترکشهای آن به قلب و چشم او اصابت می کند. و او را به شهادت می رساند. پدر و مادر همزمان خواب شهادت او را می بینند. پدر خواب می بیند عراقی ها او را به جیپ ارتش بسته اند، و روی زمین می کشند. اما مادر هرگز خواب خود را برای کسی تعریف نکرده است. صبح وقتی دایی هایش به درب منزل شان می آیند پدر و مادر به استناد خواب خودشان متوجه شهادت علیرضا می شوند. هر چه بستگان طفره می روند. آنها می گویند ما می دانیم علیرضا به شهادت رسیده است.» «مادر بزرگوار شهید حاجیه خانم فاطمه تقوایی بعد از یک دوره بیماری در روز سه شنبه تاریخ 8/8/1363 مصادف با 4/2/1405 ه- ق دنیا را وداع کرد و در درالسلام کاشان به خاک سپرده شد.»
« برادرانم، اگر من توفیق آن را پیدا کردم. که به لقاءالله به پیوندم، و فناءالله شوم، به سوی وادی عشق و ایمان رهسپار شدم، اگر به وادی نور رهنمون گشتم، و به دیار سالکان راه الله و صلحا و خلصا و ابرار و متقین راه پیدا کردم، و به جوار رحمت ایزدی پیوستم، و مقرب درگاه یزدان، منان و همجوار صالحان و انبیاء شدم، و اگر پیکرم چاک، چاک نشده بود، و اگر مفقود نشده بودم، و اگر پیکرم به دست شما رسید.» چنین به وصیتم عمل کنید: « اگر دست داشتم دستانم را از کفن بیرون بیاورید، و باز بگذارید، تا آن ترسوهای بزدل و بخیل و آن سیه دلان ستم پیشه و تحلیل گران رادیوهای بیگانه و مفسدین صدا و سیمای اجنبی بدانند که با آغوش باز به استقبال شهادت رفته ام و با شور و عشق به سوی معبود خویش شتافته ام، و هیچ زر و زور و تزویر مرا وادار به این هجرت نکرده است.» اگر سر بر بدن داشتم: « اگر روی کالبدم سر بود و اگر چشمهایم را از حدقه بدر نیاورده بودند. چشم هایم را باز بگذارید تا آن کور دلان و کور چشمان و عمیهای تاریک بصیرت، و آن انسانهایی که پرده ها و حجابهای ظلمت و تاریکی جلو دیدشان را گرفته و آن کسانی که می گویند: چرا سربازان خمینی به استقبال شهادت می روند. بدانند که سربازان خمینی با چشمی باز و دیدی روشن به استقبال شهادت می روند.» علیرضا زیارتی