ما را دنبال کنید:
علی آقا دادایی یزدلی

شهید دفاع مقدس علی آقا دادایی یزدلی

نام پدر : ماشاالله
نام مادر : فاطمه
تاریخ تولد : 1345/03/01
محل شهادت : شلمچه
محل خاکسپاری : گلزار شهدای یزدل
تاریخ شهادت : 1365/10/26
زندگی نامه :

بسم الله الرحمن الرحیم. « در روستای یزدل مصادف با اول صفر هزار سیصد هشتاد شش «ه،ق» مورخه 1/3/1345 هجری شمسی. در خانواده ای کشاورز فرزندی به دنیا آمد. که اسم او را علی نهادند. او آنقدر زيبا بود. که برای فاميل و اطرافيان جلب توجه می کرد. پنج و یا شش ماه داشت. که به بيماری سختی مبتلا شد. نفس هایش به شماره افتاده بود. به طوری که پزشکان و اطرافيان از زنده ماندن او نااميد بودند. او را رو به قبله خواباندند. اما مادر برای نجات فرزندش تلاش می کرد به ائمه (ع) مخصوصاً حضرت امام موسی بن جعفر (ع) متوسل می شد. و از او شفایش را می خواست. علی کم کم به هوش آمد و بهتر شد. پدر و مادر به میمنت شفای علی سال روز شهادت هفتمین امام شیعیان مراسم عزاداری بر پا می کردند. ایام عاشورای حسینی مادر از خداوند می خواست تا مِهر امام حسين (ع) و ائمه را در دل فرزندش قرار دهد. تا او در آينده روحانی و مُبلّغ دين و يا مديحه سرای ائمه باشد. در زمانهای قدیم خانوادهای فامیل در منازل بزرگ با هم زندگی می کردند. علی دوران کودکی خود با پسر عموهايش هم بازی بود. پدرش وقتی که به آنها نگاه می کرد می گفت من آنقدر اين بچه را دوست دارم. که می ترسم برايش اتفاقی بيافتد. علی چهارسال اول دوره ابتدايی را در مدرسۀ قطب راوندی و کلاس آخر را در مدرسۀ آيت الله سليمانی يزدل به پايان رسانید. و دوره راهنمايی را در مدرسۀ لاجوردی «شهید رحمت الله روحانی» گذراند. در آن دوران از طرف انجمن اسلامی يزدل مسئوليت کتابخانه مسجد امام حسين (ع) را بر عهده گرفته بود. با شروع جنگ تحمیلی درس را رها کرد و چندين بار برای ثبت نام جبهه، به کاشان رفت. ولی به دليل کم بودن سنش اجازه اعزام به او نمی دادند. هر بار ناراحت برمی گشت. تا بالاخره مؤفق شد ثبت نام کند. در تاریخ 8/4/1362 تا تاریخ 12/7/1362 به عنوان نیروی پیاده در لشکر امام حسین (ع) به ستاد تخلیه شهدا «معراج شهدا» رفت و خدمت کرد. علی به پدرش در کار کشاورزی کمک می کرد. در آن سال ها آنها مشغول ساختن منزل دیگری بودند. از هیچ کوششی برای ساخت آن دریغ نکرد. او دوباره در تاریخ 30/11/ 1363 به لشکر 8 نجف اعزام شد. این ماموریتش دو ماه بیشتر طول نکشید. و در تاریخ 27/1/1364 پایانی گرفت و برگشت. مجدداً در تاریخ 22/2/1364 کوله بار جهاد را بست و به اهواز، دانشگاه جندی شاپور مقر لشکر 8 نجف اعزام شد. علی به عنوان نیروی زرهی در لشکر خدمت می کرد. هر زمان که مجبور بود در مقر بماند. در شستن ظروف غذای رزمندگان به بچه های آشپزخانه کمک می کرد. او بارها مجروح شد اولین بار در تاریخ 26/2/1364 در منطقه اشنویه از ناحیه باسن چپ مجروع شد. و تا تاریخ 18/6/64 تحت درمان بود. مجدداً در تاریخ 13/1/1365 بر اثر ترکش به بازوی دست راستش در منطقه فاو مجروح شد. و در بیمارستان فیاض تهران بستری شد. و تا تاریخ31/4/1365 تحت درمان بود. يک بار هم از ناحيه پا و گوش مجروح می شود. مسئولین به او پيشنهاد داده بودند که دنبال معافی باشد او نپذيرفته بود. علی به صله رحم خيلی اهميت می داد. موقع رفتن به جبهه به خانه تک تک افراد فاميل و آشنايان می رفت و از آنها دلجویی می کرد. با پدر و مادر بسيار مهربان بود و به قول مادرش برايشان هم دختر بود و هم پسر. در تمام کارهای خانه به آنها کمک می کرد. هيچ وقت دستور نمی داد. حتی برای خوردن يک ليوان آب خودش بلند می شد. در کار بيرون از منزل و کشاورزی همیار پدر بود. در کشاورزی حتی از پدرش بهتر و قوی تر و زرنگ تر بود. یک روز صبح خيلی زود درب خانه بصدا درآمد مادر با ناباوری درب منزل را باز کرد. علی وارد خانه شد. سراغ پدر را گرفت. وقتی که متوجه شد پدرش خانه نيست بدون اينکه استراحتی کند برای کمک به پدرش به مزرعه رفته بود. او هر کار و وظيفه ای را با بصيرت و احساس مسئوليت فوق العادای انجام می داد و خستگی ناپذير بود. دید نشد که يکبار با صدای بلند با اهل خانواده حرف بزند، علی برای خانواده مثل يک معلم بود. هميشه سفارش می کرد زود سر خاک اموات بروید. می گفت پدر و مادرها بر گردن فرزندشان حق بزرگی دارند. غمخوار و با ادب و در کارهايش منظم و اهل نماز جماعت و نماز شب بود. خانواده را هم به نماز اول وقت سفارش می کرد. اهل روزه گرفتن بود. در حال روزه صبح تا غروب کمک پدرش می کرد. برای نماز به مسجد می رفت. وقتی به خانه برمی گشت. خودش وسایل افطار را آماده می کرد. هيچ کس متوجه نمی شد او روزه بوده است. اهل غيبت کردن نبود و اگر کسی غيبت می کرد تذکر می داد. اهل تشکر و سپاسگزاری بود. در قبال کوچکترين خدمت ديگران تشکر فراوان می کرد. قدردان زحمات پدر و مادرش بود، به بچه ها علاقه فراوان داشت. سعی می کرد آنها را شاد کند. در کار ساختن پایگاه شهید علی روحانی خیلی زحمت کشید بود. هر وقت به مرخصی می آمد، در کار پایگاه مشارکت می کرد. بسيار مطيع و تابع ولايت فقيه بود و با بينش عميقی که داشت ارادت و اخلاص عجيبی به امام خمینی «ره» داشت. همواره به پیروی مخلصانه از ولایت فقیه توصيه می کرد. به مطالعه کتاب علاقه خاصی داشت به کتابهای مختلف، مذهبی، ادبی و کتابهای شهيد مطهری و حتی کتاب های فنی علاقمند بود. برای اينکه بتواند در جبهه مشکلی را بر طرف کند، در يکی از نامه هايش نوشته بود کتابهای مکانيکی برايم بفرستيد. وقتی می خواست به جبهه برود. به تمام دوستان و آشنايان و اقوام سر می زد. و با آنها خداحافظی می کرد. برای آخرين بار به منزل خاله اش رفته بود. برایش شيرينی آورد بودند. به او می گویند شيرينی تو را کی خواهيم خورد.؟ علی جواب داد بود. اين دفعه که می روم انتقالی خواهم گرفت. از او می پرسند انتقالی چرا؟. برای کجا؟. جواب می دهد، برای گلزار شهدا. در مراسم عروسی من هم شيرينی خواهد بود. هم گلاب. علی برای آخرین اعزام سه شنبه شب 23 دی ماه را در پایگاه با یکی از دوستانش گذراند. مقداری با هم درد دل کردند. در آن شب علی سفارش مادرش را به دوستش می کند. روز چهارشنبه ظهر بعد از اینکه کارهایش را انجام داده بود. عازم جبهه می شود. پنج شنبه بود که وارد مقر لشکر نجف می شود چون تازه از راه رسيده است. اجازه نمی دهند وارد گردان زرهی شود و برای درگیری به منطقه برود. در آن زمان يکی از فرماندهانش تصمیم می گیرد برای عمليات از مقر خارج شود. علی با او همراه می شود. پنج شنبه وارد منطقه عملیاتی شد و با رزمندگان زرهی لشکر همراه می شود. و ظهر روز جمعه 26/10/1365 مصادف با 15/5/1407ه- ق در عمليات کربلای پنج منطقه شلمچه در حال پیشروی رزمندگان اسلام بر علیه کفر جهانی، تانکش مورد اصابت موشک دشمن قرار می گیرد و مهندم می شود. تانک در آتش می سوزد و دوستان همرزمش قادر نبودند کاری برایش بکنند. او به درجه رفيع شهادت می رسد. علی سه شبانه روز آخر عمرش را درست نخوابید و استراحت نکرد. نُه روز پیکر مطهرش داخل تانک جا می ماند. تا بعد از عملیات جنازه او را به شهرستان بفرستند. خبر شهادت او را در تاریخ 7/11/65 به خانواداش دادند. پیکر سوخته علی را در تاریخ 8/11/65 به یزدل انتقال دادند. شیخ رضا زیارتی بر جنازه شهید در پایگاه بسیج شهید روحانی نماز خواند. او را تشييع کردند و در گلزار مطهر شهدای یزدل به خاک سپردند. علی فردی رشيد و توانمند و بلند قد بود. بدنش کاملاً در تانک سوخته بود. و به اندازه طفل شیر خواری شده بود. بنابراین اجازه نمی دادند، پدر و مادر پیکرش را ببيند اما پدر با اسرار داخل قبر می شود. و بدن سوخته فرزندش را می بوسد.»

گزیده ای از وصیت نامه :

« إِنَّ اللَّهَ اشتَرى مِنَ المُؤمِنينَ أَنفُسَهُم وَأَموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ.»«به درستی خداوند جان و مال مومنین را می خرد و در مقابل به آن هم بهشت می دهد.» مقدمه: « با سلام به دین خدا اسلام، و کتاب خدا قرآن، و رسول خدا خاتم الانبیاء (ص) و بر شیر خدا علی (ع)، و بر صلح خدا حسن (ع)، و بر خون خدا حسین (ع)، و بر صبر خدا زینب (س)، و بر روح خدا خمینی بت شکن، و با سلام به رزمندگان اسلام این شیران روز و زاهدان شب. با سلام و درود به ارواح پاک شهدای اسلام آنان که برای یاری دادن دین مقدس اسلام. از بهترین سرمایه خود که جان آنها بود برای اسلام هدیه دادند. و به دستورات خدا که در قرآن آمد بود عمل کردند.» باید جوابگوی شهدا باشیم: « برادران و خواهران، اسلام حقیقی الآن در دست ماست. اگر در قبال مسائل شرعی که بر گردن خود داریم. انجام وظیفه نکنیم. به قول امام امت اسلام چنان سیلی خواهد خورد که دیگر تا سالها نخواهد توانست قد بر افرازد. ما در روز قیامت جوابگوی شهداء و پای میز محاکمه الهی باید جواب بدهیم. برادران دنیا جای ماندن نیست. همه می رویم و باید توشه ای برای آخرت جمع کنیم. من در این راهی که الان هستم و ان شاالله خداوند شهادت در راه خودش را نصیبم خواهد کرد. با تحقیقی که کردم فهمیده ام. که واقعا ما بر حق هستیم. یعنی این واضح است که بر حقیم. این راه همان راهی است که بهترین انسانها و با تقواترین مومنین رفته اند.» اما پدر و مادرم : « از پدر و مادرم می خواهم که مرا ببخشند. می دانم که زحمتهای زیادی برایم کشیده اید. به خصوص در زمان کودکی، مرا ببخشید. که نتوانستم حق شما را ادا کنم. اگر شهادت نصیبم شد، ان شاالله. برایم گریه نکنید. چون من به راهی می روم که خدا می خواهد. خدایی که مرا به این دنیا آورد. بالاخره یک روز هم می گیرد. پس چه خوب است. که در میدان جنگ کشته شوم. آن هم جنگ با دشمنان خدا.» خدایا خدایا مرگ ما را شهادت در راهت قرار بده خدایا اسلام و مسلمین را نصرت عطا فرما والسلام علی دادایی 9/6/1364 آمین یا رب العالمین وصیتنامه دوم : مقدمه: « با سلام و درود به پیشگاه مقدس حضرت بقیه الله الاعظم امام زمان (عج) و نایب برحقش خمینی کبیر و شهدا و مجروحین و معلولین و مصدومین انقلاب اسلامی و امت شهید پرور و به نام آن کس که آسمان و زمین را آفرید، و در زمین کوهها و دشتها و جوی های آب و درختان و دیگر موجودات را بوجود آورد. به نام آن کسی که مرا آفرید و به من قدرت تفکر داد تا بیندیشیم. من بر حسب وظیفه ای که دارم چند جمله به عنوان وصیت نامه که آخرین مطلب در این دنیاست می نویسم.» مرگ برحق است: « ای مردم، مرگ بر حق است. چیزی که دامن همه ما را خواهد گرفت، چه بخواهیم و چه نخواهیم، مرگ است. انسانهای زیادی قبل از ما بوده اند و همه رفته اند. هیچ کدام از آنها در بین ما نیستند. اگر تاریخ را ورق بزنیم و به گذشته ها بنگریم خواهیم دید، که در این کره زمین چه کسانی آمده اند و امپراتوری هایی تشکیل داده اند. در بهترین و محکم ترین کاخ ها زندگی کرده اند. و چه ظلم هایی به مردم کرده اند و چه مبارزانی که در مقابل آنها قد علم کرده اند. کشته اند و کشته شده اند. اما همه آنها چه خوب و چه بد از این دنیا رفته اند.» مسجد: « برادران عزیز مسجد را ترک نکنید. که مسجد سنگر یک فرد مسلمان مومن است.» انقلاب ماست ز مسجد رهنمایش حیدر است." "رهبرم فرموده است. هان که مسجد سنگر است. صبر بر معصیت: « سعی کنید نماز را با جماعت بخوانید. که دشمن از جماعت شما می ترسد. برادران، شما را به صبر کردن در مقابل مشکلات دعوت می کنم. خداوند در قرآن کریم به این نکته اشاره کرده که اگر بر شما مصیبتی وارد شد صبر کنید. من صبر کنندگان را بشارت می دهم» «آیه 150تا160 سوره بقره» « برادران شما را به صبر کردن در مقابل مشکلات دعوت می کنم. من از خانواده های شهدا و مفقودین می خواهم صبر پیشه کنند، و در مقابل مشکلات و شهادت فرزندانشان صابر باشند. اگر صبر حضرت زینب (س) نبود. چه طور می توانست در بیدادگاه کفر یزید سخنرانی کند. و مردم را از خواب غفلت بیدار کند و نگذارد. خون سیدالشهدا امام حسین (ع) پایمال شود و به مردم بگوید که حسین (ع) برای حفظ اسلام با یزید شراب خوار و کافر بیعت نکرد. و مرگ را برای حفظ دین به زندگی ذلت بار ترجیح داد.» انجمن اسلامی و پایگاه بسیج: « چند جمله ای برای برادران انجمن اسلامی و پایگاه بسیج می نویسم. اگر چه من کوچکتر از آن هستم که برای شما حرفی بزنم. ولی به عنوان یک دوست به شما می گویم. که برادران پایگاه بسیج را ترک نکنید. چرا که شهدا ما از همین پایگاهها به جبهه رفتن همیشه در یاد داشته باشید. هر کاری که می خواهید انجام دهید. خدا را به یاد آورید. مبادا خدا نکرده روی ریا باشد. برای رضای خدا کار کنید. تا در دنیا هستید.عمل صالح انجام دهید. که در روز قیامت سر بلند باشید. چرا که هر کس عمل صالح بیشتری انجام داده باشد. در روز قیامت خوشحال تر خواهد بود. نماز بخوانید و زکات بپردازید. جهاد کنید در راه خدا. علی (ع) فرمودند یک مرد مومن وقتی که به بستر خواب می رود، دو چیز باید همراه داشته باشد یکی شمشیر و یکی وصیت نامه، برادران اسلام هم حقیقی اکنون در دست ماست، یعنی زحمتهای پیامبر (ص) وعلی (ع) و دیگر ائمه در دست ماست. خدایی نکرده اگر ایران و انقلاب از بین برود. اسلام از دست می رود. ما مسئول این گناه بزرگ هستیم. اکنون همه ابر قدرتهای جهانی با ما می جنگند، و ما باید از این دین دفاع کنیم. اگر چه به قیمت جانمان و مالمان تمام شود.» امورمسلمین: « برادران اخبار مربوط به امور مسلمین را گوش کنید. ببینید چه می گذرد به سر برادران لبنانی، چرا آنها را اینگونه وحشیانه می کشند. چرا سرزمین مقدس فلسطین بیت المقدس، اولین قبله مسلمین را اشغال کرده اند. و مردم آنجا را روانه کشورهای دیگر کرده اند.» ولایت فقیه: « برادران امام را تنها نگذارید. اگر نبود، این سرفرازی را در جهان نداشتیم. سطح فرهنگ مطالعه کتابهای مذهبی را بالا ببرید. برادران سعی کنید اوقات بیکاری خود را صرف مطالعه کتابهای مذهبی و سیاسی کنید. برادران زندگی ائمه را مطالعه کنید. و از زندگی و شجاعت حضرت علی (ع) و صلح امام حسن (ع) و مرگ امام حسین (ع) و صبرزینب (س) و دیگر ائمه درس بگیریم و داشته باشیم.» راضیم به رضای خدا: خدایا من راضیم به رضای تو، می خواهم زنده باشم تا پیروزی اسلام بر کفر جهانی را ببینم و رهبرم را در کنار امام زمان (عج) ببینم. ولی راضیم به رضای تو، با دشمنانت می جنگم و اگر شهید شدم مرا به یاران امام حسین (ع) ملحق کن و اگر هم زنده باشم به من کمک کن که از سربازان امام مهدی (عج) باشم . پدر ومادر: « یک جمله با پدر و مادرم یادم نمی رود. زحمات طاقت فرسای شما را، امیدوارم که مرا ببخشید نتوانستم جبران زحمات شما را بکنم.» اللهم النصرالاسلام والمسلمین والخذالکفار و المنافقین علی دادایی

منبع : برگرفته از کتاب با ستارگان یزدل