بسم الله الرحمن الرحیم. « در روز یکشنبه تابستان سال 1346 مصادف با 29/4/1387ه- ق در محله پایین ده یزدل، بین دو مسجد امام حسین (ع) و مسجد حضرت ابوالفضل (ع) در منزل سید حسین حسینی در خانواده ای بی بضاعت نوزادی شش ماهه به دنیا آمد که با پیشنهاد پدرش اسم او را عباس گذاشتند. او به مدت 23 روز شیر مادر را نمی خورد. آنقدر ضعیف و نحیف شده بود که همسایگان به مادر می گفتند بچه شما زنده نخواهد ماند. مادر از عباس قطع امید کرده بود. اما مادر بزرگ به دلیل بی تابی های نوزاد، گاهی آب نبات به او می خورانید. روز بیست و سوم یکی از دوستان و همسایگان وقتی حال نوزاد را مشاهده می کند. به مادر عباس می گویید. شما می گوئید بچه شیر نمی خورد. اجازه دهید یکبار من امتحان کنم. وقتی سینه بدون شیر را دهان طفل می گذارد. عباس شروع می کند به مکیدن، از آن زمان به بعد مادر بچه را شیر می دهد. نوزاد کم کم حالش بهترمی شود و بستگان به زنده ماندنش امیدوار می شوند. عباس دوران ابتدایی خود را در مدرسه قطب راوندی یزدل گذراند و برای ادامه تحصیل در دورۀ راهنمایی به مدرسه لاجوردی یزدل رفت.«شهید رحمت الله روحانی» و ثبت نام کرد. ولی به علت نداشتن توانایی مالی خانواده از ادامه تحصیل منصرف شد. روزی مادر تصمیم می گیرد مسافرتی به مشهد مقدس داشته باشد. عدم حضور پدر در خانواده و مشکلات مادی او را متقاعد می کند همراه با برادر بزرگتر خود برای امرار معاش خانواده تلاش کند. وقتی مادر از زیارت برگشتند با کمال تعجب دیدند او در شرکت ناتل «پیمانکار بیمارستان شهید بهشتی» مشغول به کار شده است. پدر بدلیل اینکه ازدواج مجدد داشت کمتر به آنها سرکشی می کرد. نبود پدر در منزل همیشه باعث اختلافاتی در خانواده می شد. عباس سعی می کرد کانون خانواده را گرم نگه دارد. به پدرش هم احترام می گذاشت. با شروع انقلاب اسلامی ایران همراه با مردم در تظاهرات شرکت می کرد. تا اینکه انقلاب در22 بهمن سال 1357 پیروز شد. ولی چون دشمنان ایران اسلامی نمی توانستند. پیروزی اسلامی را در این کشور تحمل کنند. غائله کُردستان و سیستان و بلوچستان را بنام استقلال کُرد و بلوچ سر دادند. عباس با دست بردن در شناسنامه و گذراندن دوره آموزش بسیج برای اولین بار در صف مدافعان میهن اسلامی قرار گرفت.» « اولین اعزام او از تاریخ 27/3/1361به مدت سه ماه در مناطق سیستان و بلوچستان همراه با برادران جهاد بود. به علت کمی سن و قد کوتاهش او را در واحد تدارکات به کار گرفته بودند. بعد از ماموریت سیستان و بلوچستان، بمدت سه ماه از تاریخ 25/3/1362 تا 25/6/1362 حفاظت از پایگاه بسیج شهید آیت الله قاضی طباطبایی یزدل را به عهده گرفت. در تاریخ10/7/1362 به عنوان نیروی پیاده وارد لشکر 14 امام حسین (ع) شد و تا تاریخ 6/10/1362 به خدمت ادامه داد. او بعد از مدتی کار در جوشکاری و کمک به خانواده برای مرتبه سوّم عازم جبهه ها شد این ماموریت او از تاریخ 26/11/1362 تا تاریخ 26/3/1363 طول کشید. اعزام چهارم او به لشکر8 نجف بود که در گردان فتح خدمت می کرد. این ماموریت نیز از تاریخ 19/1/1365 تا 19/4/ 1365 ادامه داشت. در این مدت با حدود 15 نفر از همشهری های خودش از جمله شهیدان بزرگوار علی روحانی و ذبیح الله دادایی به منطقه فاو اعزام شدند. بعد از یک استراحت کوتا در تاریخ 26/5/1365 در واحد توپخانه پانزده خرداد یک دوره چهل و پنج روز آموزش تخصصی توپخانه را گذراند اما بعد از مرخصی به لشکر 8 نجف رفت. در تاریخ 21/7/1365 به گردان جوادالائمه لشکر 8 نجف پیوست. در ادامه همین ماموریت بود که در تاریخ 22/7/1365 در کسوت مقدس سربازی وارد نظام شد. او با دوستانش به پیشنهاد سردار شهید اربابی وارد گروهان ظفر شدند و دوره آموزش خدمه تانک را گذراندند بعد از آن عباس فرمانده یکی از تانکهای گروهان ظفر شد. عباس همراه با دیگر همرزمانش در عملیاتهای کربلای چهار و پنج در منطقه شلمچه شرکت کردند. در یکی از مراحل عملیات کربلای پنج دو تانک آنها مامور می شوند برای کمک به نیروها، جلو بروند یکی از تانکها روشن نمی شود ولی عباس با تانک دومی به خط می رود. دو ساعت بعد دوستان عباس با یک تانک غنیمتی برمی گردند ولی عباس با آنها نیست. وقتی از سرنوشت عباس می پرسند همرزمانش اظهار بی اطلاعی می کنند. او در روز سه شنبه 7/11/1365 مصادف با 26/5/1407ه- ق به شهادت می رسد. پیکر مطهر او در منطقه جا می ماند، و مفقودالاثر می شود. گروه تفحص «ب/ م» در تاریخ 1/9/1376 پیکر مطهر او را در منطقه شناسایی کردند. و به زادگاهش فرستادند پیکر شهید در روز جمعه 18/2/77 مصادف با 11/1/1419 ایام عزاداری سالار شهیدان امام حسین (ع) همراه با پیکر مطهر بیست و چهار نفر از شهدای جنگ تحمیلی در کاشان تشییع شدند. جنازه او همراه با شهید حسن رضازاده را در یزدل تشییع کردند. و در قطعه شهدای مفقودالاثر بخاک سپردند.» « پدر بزرگوار شهید حاج نجفعلی فکاری بعد از 22 ماه فراق از شهیدش در روز پنجشنبه تاریخ 26/12/1377 مصادف با30/11/1419ه- ق ندای حق را لبیک گفت و در در روستای سده بخاک سپرده شد.»
بسم الله الرحمن الرحیم « اللَّـهِ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِند وَأُولَـئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ.»«آنانکه ایمان آورده اند و در راه خدا با مال و جان خود مهاجرت و جهاد کرده اند نزد خداوند بهترین مقام را دارا می باشند و آنان رستگارانند.» «آیه 20سوره توبه» شهیدان شمع محفل بشریتند. مقدمه: « به نام خداوندی که ما را آفرید و به او باز خواهیم گشت و بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و درهم کوبنده کاخ ستمگران و یاری دهنده مظلومان و با سلام بر منجی عالم بشریت آقا امام زمان عج الله و نائب بر حقش خمینی کبیر انقلاب اسلامی ایران و سلام بر امت شهید پرور و همیشه در صحنه و حزب الهی که با فرستادن جوانان خود به جبهه های حق علیه باطل مشتی محکم به دهان ابر جنایتکاران شرق غرب جهانی می زنند.» شهادت: « وصیت نامه خود را آغاز می کنم. ای امت همیشه در صحنه حزب الهی من از شما به عنوان یک وصیت می خواهم که لحظه ای به خود آئید و یادی از رزمندگانی که در هوای گرم خوزستان و در هوای سرد کُردستان برای دفاع از کشور اسلامی مشغول نبرد با بعثیون کافر هستند، بکنید. تا جبهه ها را خالی نگذارید، و حضورتان را در جبهه ها ثابت کنید. و خودتان به جبهه ها بشتابید. که این لحظه ها حساسترین لحظه هاست و اگر نمی توانید به جبهه بروید، با کمک های جنسی و نقدی خود به رزمندگان کمک و یاری کنید. ای جوانان نکند که در رختخواب ذلت بمیرید، که حسین (ع) در میدان نبرد به شهادت رسید. ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید. که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد. مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید، که علی اکبر حسین (ع) در راه حسین (ع) شهید شد.» سری را که داده ام پس نمی گیرم: « و از مادران می خواهم مبادا از رفتن فرزندان خود به جبهه ها جلوگیری کنید. که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب حضرت زینب (س) را بدهید، که تحمل هفتاد و دو شهید را کرد. همگی همچون مادر وهب باشید. چون جوان خود را به نبرد فرستاد و بعد آن سر پسرش را برایش آوردند. گفت سری را که برای خدا داده ام پس نمی گیرم.» خواهران حجاب اسلامی: « خواهرانم حجاب اسلامی را مانند فاطمه (س) حفظ کنید که بهترین زینت زن حفظ حجاب است.» برادران از اسلام جدا نشوید: « از برادرانم می خواهم که مانند علی اکبر امام حسین (ع) وارد صحنه های نبرد شوند، و اسلحه به زمین افتاده من را به دست بگیرند و با متجاوزان داخلی وخارجی به نبرد بپردازند، که ما از متجاوزین داخلی بیشتر ضربه می خوریم. پس مواظب باشید بین شما نفوذ نکنند و شما را از اسلام و روحانیت و قرآن جدا نکنند.» سلام امام رابرسانید: « از امت در صحنه حزب الهی می خواهم که امام را تنها نگذارید. عظمت او را دریابید و خود را تسلیم او و اوامر او سازید و از دستورات امام سرپیجی نکنید. که دشمنان از این کار سوء استفاده می کنند. سلام مرا به او برسانید و بگوئید تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نکردم.» والسلام عباس فکاری یزدلی